رنگ شناختم
رنگ باختم
سفید شدم
خوابیدم
بیدارشدم
مادرم را صدا کردم
تو را صدا کردم
جواب دادم
خواب رفتم
عینک زدم
سفر رفتم
غم داشتم
ماندم
آمدم
در اینه نگاه کردم
سفر رفتم
گلدان را آب دادم
ماهی را نان دادم
می دانستم صورت من
صورت توست
سه دقیقه مانده به ساعت چهار
اینه کدر شد
هراس ندارم
آهسته در باز شد
زنی در آستانه ی در نشست
اینه کدورت داشت
به صورتم نگاه کرد
می خواست خودش را
در اینه ببیند
مرا باور کرد
مرا صدا کرد
...