نذر كردم گر از اين غم به در آيم روزي
تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم
Printable View
نذر كردم گر از اين غم به در آيم روزي
تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
آن پریشانی شب های دراز و غم و دل
همه در سایه ی گیسوی نگار آخر شد
(حافظ)
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه آنچه كرد بامن آشنا كرد
در دسترس نيستي
و حتي قدم هايت
از ذهن سنگ فرش خيابان پاگ شده اند
كجا ايستاده اي
كه به اندازه ي تمام اتوبان هاي جهان
از هم دور شده ايم
لابد ما به عقل مان قد نداد
تا بفهميم خورشيد براي طلوعش
نه محتاج من است
نه تو
اما تا آب ها از آسياب افتاد
به يادمان آمد
از ياد اهالي كوچه رفته ايم
(معمولا وقتي حالم ميگيره توي اين تاپيك پست ميدم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
--------------------------------------------
می بیغش است درياب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد اميد نوبهاری
در بوستان حريفان مانند لاله و گل
هر يک گرفته جامی بر ياد روی ياری
يه نفرمردپير
گوشه گيروفقير
باموهاي سپيد
تودلش مرده اميد
مثل يه ديوونه
زيرلب مي خونه
پاي پرپينه ام
دستاي خوني ام
دم به دم هي مي گم
اينجامن زندوني ام
مثال اسيرا
ميون زنجيرا
بسه بسته هارهاكنيم
خوب وازبدي سواكنيم
برفقيران اين ستم ها
تابه كي......
غنچه هاپرپرشدن
بي تن وبي سرشدن!
لاله هاي قشنگ
توسياهي شب
مردن ازبي كسي
تشنه وخم شدن
نشكنين بال اين قاصدك هاي ما
نشكنين بال اين بي گناهان رااينجا
مسعوداميني
اگرچه حسن تو از عشق غير مستغني است
من آن نيم كه از اين عشقبازي آيم باز
چه گويمت كه ز سوز درون چه مي بينم
ز اشك پرس حكايت كه من نيم غماز
سلام
...
زير آواره قفس...... مانده ام من ز نفس
تو و خورشيد بلند........ منو شبهاي قفس
بعد از اين با خاک باش .......... ياده تو ما را بس
...