نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
Printable View
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
نور پنهاني بخشش را
در چشمهي مهر
اهتزاز ابديت را ميبينم.
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
کاش ميگفتي چيست؟
آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جارياست
ببخشید ویرایش کردم
تا به حال
هوا را پاره کردهای؟
تا به حال
آب را شکستهای؟
تا به حال
شيشه بودهای؟
...
نور میشوم
تا از ميانت عبور کنم
آب میشوم
قطره قطره بر کف دستهات
نفس میشوم
در سينهات
حبس میشوم
در آينه
مرا ببين
...
حالا تو نيستی
و تباهی من
از همين لحظه
آغاز میشود ...
ویرایش شد شرمنده
من نیز روی قاب نامفهوم سکوت
تصویر یخ کشیده ام
تا به حرارت فریادم
سکوت قاب رابشکنم
" سهیل شب انگیز"
می فشارم پلكهای خسته را بر هم
لیك بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت میكوبد
باز كن در ... اوست
باز كن در ... اوست
نقل قول:
...
حالا تو نيستی
و تباهی من
از همين لحظه
آغاز میشود ...
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری با دست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تو را
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل و تباری که اینچنین یک مرغ را
با زبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
سلام
آخ ... مهربون ...
فواره چشاش ، امانش را بریده ...
یه سکوت ممتد
یه نیاز ، خواهش ، تمنا
انتهای وجودش این حسرت عبور می کنه ...
کاش خدا به زبان مادریم
با من سخن می گفت ...
اشک ... اشک ... اشک ...
سلام محمد. خوشحالم که دوباره اومدی؟ خوبی؟
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
در آينه ات بنگر حيوان صفتي بيني
حاشا مکن اين باور اين دست تو نيست ايني
اين دست تو نيست ايني
اين است ترازوي عدالت تو پادشه مکر و رذالت
ارزانيه آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پيشکشو قصهء ما هم به سلامت
*-*-*-*-*-*
سلام جلال جان قربانت .مرسی ممنون