تو گر خشم بر وي نگيري رواست
كه خود خوي بد دشمن در قفاست
Printable View
تو گر خشم بر وي نگيري رواست
كه خود خوي بد دشمن در قفاست
تازگی ها همه فهمیدن که عاشقم
اون که نفهمید فقط اون بود
چون خانه اش اون بالا بالا هاست
صدای ما نمی رسه
همینکه آدما فهمیدن من عاشقم
کافیه
آخه جرم من عاشقیه
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
زندگی
یافتن رابطه هاست
و رسیدن به شعوری یکدست
تا نیاز نارنج
سرخی سیب
تا بوییدن گل
خراش خار
تا که دستچین نشود فهمیدن
تا که زندان نشود باورها
آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد
ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم
هيچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسيد
خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد
من كه حتي پي پژواك خودم مي گردم
آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد
دلتنگی جرم است
دلتنیگی بدبختی است
دلتنگی رسوایی است
دلتنگی دردِ دل ما آدماست
روز اول که دیدمش فهمیدم که دوستش دارم
روز دوم که دیدمش فهمیدم که عاشقشم
روز سوم که دیدمش فهمیدم که می پرستمش
از همان روز جرم من شروع شد
دلم از مهر تو آكنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشكست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويي آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
ز دست تو رنجیدم و چیزی نگفتم
با دیگرانت دیدم و چیزی نگفتم
کلی سفارش کرده بودی من نفهمم
این نکته را فهمیدم و چیزی نگفتم
منتی بر من نهيد، بعد از رهايی از درخت
پا گذاريد بر مزارِ تُردِ اين شوريده برگ
چون صدای خشخشام آمد پديد
ياد آريد، برگهای خستهی مجنونِ بيد
دلها سنگی
همه با هم قهرند
دوستان، همه با فاصله اند
همه حدی دارند
همه مرزی دارند
عشق بی همتا را
دگر نمی ستایند
"پشتِ دیوارهای "حافظِ دل
همه پنهان شده اند
همه به هم بدبین
اعتماد دیگر نیست
سخن شیرین یار هم کلکیست
همه از نگاه هم بیزارند
هیچکس بهتر نیست
هیچکس فرق ندارد
دگر حتی
من و تو هم شده ایم
!مثلِ همه