-
محبوبم !
اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم .
و اگر برای آن به سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من بخشی ،
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ! مرا از خویش مران !
متبرکم کن .
تا در کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم ...
Rabia
-
من : مرگ را نه چاله پذيرفتم
تا ماهيان گردن فراكشند
تا آفتاب تر از تأخير
پيدا نمي كنم چگونه در آن باران
دريا
با خواب هاي تو درگير شد
لبريز هر چه بخواهي
هر چند هر چه بخواهي ستاره نيست
نخل ولي پر از جوانه مي گذرم
ماه
همواره سايه بان مرقد ما نيست
گمونم عمل داشت واسش دعا کنید
-
تا چه باشد علم !
محک خویش بگو
که همان گونه سخن راندند تا امروز
که تو را و مرا
و هر انکس که ساده ، ساده
پی نادانی آدم باشد
به همان ره برسد
که خودش میخواهد
من که محمد رو خیلی دوست دارم :10:
دعا میکنیم
-
در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته شاید خفته ای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم
-
مگه می شه یه پرنده
بمونه بی آب و دونه
مگه می شه که قناری
توی بغض آواز بخونه
اگه تو بری ز پیشم
من همون قناری می شم
که تو بغض و گریه هاشم
میگه می خوام با تو باشم...
سلام ...
-
ما دو پروانه سبک بال پایکوبیم بر آب.
شانه باد در شبق گیسویت فتاده
تا در تناوب باز و بسته آن قارمون نامریی
شور را شتابی منظم بخشد.
من با دستمال سبز بگردن
- برگ بزرگ حیات بوته موز -
بسیاق کولی کوچ گر کروآت در ساحل آدریاتیک
محو در رویت رویای روبرو؛
بهم نزدیک میشویم.
در چرخ سریع یک کورته ترا درآغوش میگیرم.
۴ عدسی مردمک های میشی رنگ
در تقابل هم، بیدرنگ
بی نهایت ابدیت را تکرار میکنند.
رایحه تو در مغز من داغی ابدی میگذارد.
**
سلام العلیکم
-
دلی که صدای بودن نداره
واسه اون که شعر سرودن نداره
تو قمار عشق که بردن نداره
روزای رفته شمردن نداره...
-
هر از گاهی شاخه رز سرخ گذرد
از ردیف دندانهای سفید من
به ردیف مروارید در دهان تو
وبرعکس.
ریتم را با سالسای لاتینی تندتر کنیم؛
یا با میلونگا، آهسته.
در شب، لباسمان از دود:
لطیف، پیچنده و لغزنده.
بالای سرمان مشهود:
ستارگان آبی و ماه محجوب.
بزیر پایمان فرشهای لایتناهی آب بر آب.
دستی بزیر آب کرده - تونا گرفته
چون سر بریده پرسیوس آسمان شب بالا میبرم.
چکان باران از ماهی، مشت، مچ
و بازوهای برهنه ام فرو میریزد.
سوشی بهشتی با نمک و جلبگ دریایی
شربتی اعلا از صراحی حافظ
حیات را تداوم بخشد.
اگر دالفین و پلیکان نظری بما کنند؛
ما با بوسها پیام میدهیم.
-
مرد را دردی اگر باشد خوشست
درد بی دردی علاجش اتش است
زان که گفتی من نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
-
در کلاس روزگار
درس های گوناگون است: درس دست یافتن به آب و نان!
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر،درس قهر،درس آشنا شدن.
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن!
در کنار این معلمان و درس ها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها ،تمام عمر!
در کلاس هست و در کلاس نیست!
نام اوست: مرگ!!
و آنچه را که به ما درس می دهد (( زندگی )) است..