فکر کردن به من عادتِ تو بودترک عادت کردی و به همه ثابت کردی
ترکِ عادت موجبِ مرض نیست!!
Printable View
فکر کردن به من عادتِ تو بودترک عادت کردی و به همه ثابت کردی
ترکِ عادت موجبِ مرض نیست!!
شبیه کسی که از یک آدرس
تنها پلاکش را می داند
در ازدحام آدم ها و خیابان ها
دنبال دست هایت می گردم
وبلاگ خنده های صورتی
گذر از عشق نا ممکن است
چه عشق ها که تا پای جان از یاد نرفتند
عشق حقیقت ِ ناممکن ِ این روزهاست
آن را بشناس تا
کسی به نام عشق
چپاول نکند احساست را
مرا صدا کن...
تا در قعر تاریکی نمانم،
از نور بسرایم!!
اگر صدای تو را بشنوم...
اگر نام مرا به زبان بیاوری،
نیلوفرانه به سوی تو قد می کشم!
مرا صداکن...
تا در کویر نمانم
با صدای روشن تو چون غنچه بشکفم...
امروز، همان فرداییست که دیروز نگرانش بودیم...
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد
و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند...
دستت را به من بده تا دوست باشیم.
فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم.
در بستر روز، آنچه که به دست می آید، با خنده پایدار نمی ماند
و آنچه که از دست می رود، با اشک جبران نمیشود !
میخواهم این راهی که من و تو آمده ایم را
از ابتدا ویران کنم
تا هیچ کس به اینجایی که ما رسیده ایم نرسد!
پس
ملائک از اتومبيل ها پياده شدند
و بوي پيراهني بي جيب
بر سينه ي مناره قد کشيد
اتفاق
توان ايستادن نداشت
که خدا
در دورترين نقطه جهان
پنهان شده بود.
برگرد و تمام دنیا را غافلگیر کن
من حتی با خدا هم شرط بسته ام!
دل آوارۀ من
چون پرنده ای می خواند
چشمانت ...
بوی آشیانه می دهد !
خوش به حالآیینه ی
اتاق
تو!
حماقت محض است
توهين به شعور من و توست
به لحظه هايي كه بودند
هرچند ديگر هرگز نخواهند بود
و من
با نبودنت زندگي خواهم كرد
سالها و سالها
تا مرگ
و پس از مرگ
و نميخرم پستي شاد زيستن را
به قيمت حقير از ياد بردنت
به ارزاني ذلت فراموشي!
آنقدر باورت دارم
که وقتی می گویی باران ...
خیس می شوم!!!
شکستن مگر چه چیز عجیبی ست؟
شکستن یک فعل است فقط!
که در تمام درد های دنیا ضرب میشود!
قلبم لرزه خیز ترین
شهر دنیا می شود
وقتی که چشمانت
را بر آن می اندازی...
می آیی
ساعت زنگ می زند
می روی
دلم…
حسرتمستي و ديوانگي آسان ندادندي به كس
هستيش را سوختند و عقل بردند از كفش(kafash)
جام مي از كف نهاد و پر كشيد از اين ديار
رفت آنجا كس نمي پرسد از او كو دين و عقل
بگذر از اين حال كاين هم بگذرد
برگشا بند قبا تا روح بتوان (betvan) پر كشد
از ديار خوبرويان آه ماند و حسرتي
حافظا فرياد كو آن خوبرويان حرم
چشم بگشا و ببين آمد خزان عمر تو
هان نشسته برف و سرما و بر دل و بر قلب تو
رفت و با خود برد مهر از دل برون اما كجا ؟
مهر نه دل برد با خود بي خبر تا ناكجا
سیب کدام است ؟
بهشت کجاست ؟!
من آواره ی نگاه تو شدم ...!
معلق شدم در هوا
می دانستم روزی مرتاض می شوم
ممنونم چوبه دار
آســمان نیــستم
کــه هــر پـــرنده
سـهمی از مــن
باشد
مــن
آن پــرنده ام
که ســهم آسمانش را
از چــشمان "تــو "
میخواهد.
آفتابی
در دلم می درخشد
و آهنه آتاب عشق را
حاشيه می زنم
از آن سوی مرگ باز می گردم
با سبدی از خوابهای سيب آلود
آمده ام به آنارِ نهرِ لحظه های آبی رنگ
تا بشويم اين
سيب های خواب آلود
عبور می آنم
از دالان های پوشيده به برگ
بس نكته ها برای گفتن و
لب خاموش
درختان خيس پائيزی
عريان اند
هوای عصر طراوتی يافته از باران
غمی نيست
تا نگاه تو هست
ای بهارٍ در راه!
من خرسندم
به اندوه عشق
ای هم سايه نسيم!
تو دور می شوی
دور
می مانی اما
هميشه در حضور
« هر خلوتی آآنده از توست »
سفر نیستم
از من بازگردی
خانهام؛
به من بازگرد!
گزارش سازمان هواشناسی،
هرچه میخواهد باشد.
پس از تو
هوا
پس است!
هنوز دروغهایت را در گنجه دارم
گاهی
باورشان میکنم و باز
عاشقت می شوم ...
ببین ...
با من چه کردی
آن قدر ...
زدم به سیم آخر
که پاره شد !
اگِه یه روزی ... !
ِبری و ....
ِبری و .....
ِبری و ....
ِبری ! به خونَت نَرسی ،
تازه می فَهمی کلاغ ِ تو قِصِّه ها چی کِشیده !!!
تو و ضمیرت
دیگر به کارم نمی آیی
به دنبال سوم شخص ناشناسم
درخت باشی و
برگ های اندوهت
انبوه؛
برگ برگ که می ریزد
عاشق پاییز می شوی
بدبختی ای ست ها!
قورتش بدهم
باطل می کند روزه ام را
بغض!
بالا بیاورم
باطل می کند روزه ام را
دلتنگی!
جاذبه چیز خوبی ست
اگر جاذبه نبود
من اینهمه زمین نمی خوردم !
می خوانمت
دهانم تلخ می شود
از دل چگونه برانمت ؟
خاری و . . .
ریشه در خونم داری
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند
دیو هستند ولی مثل پری میپوشند
گرگهایی كه لباس پدری میپوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
عشق را همه با دور كمر میسنجند
خب طبیعی ست كه یك روزه به پایان برسد
عشقهایی كه سر پیچ خیابان برسد
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت
چشم سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت !
اي باغبان دررا مبند
من مرد گلچين نيستم
مينشينم گوشه اي ،
گل را تماشا ميكنم
مثل ساقهی گیاهی ترد
گرهام بزنید به چوبی ، چیزی
ترسیدهام ...
مدام باد میآید
بگذار
عزیز
بگذار ساده لوحی آفتابگردان ها را
زار بگریم...
با اشک های یخ زده
چشم های خاموش،
ببین
چه آسان
به شعله ی ناچیز کبریت های خرد
چهره می گردانند
بگذار بگریم، عزیز
زیر پــتو
پا را جمع میکنم توی دلم
یک ورق دلتنگی زیر سرم
یک نفس تنهایی هم قفسم
بخار میشود شب طولانی
راستی در علوم خوانده بودیم
چه بود بعد تبخیر ؟
میـعان؟
شاید میعان است
"این صـبح تنهایی "
_رضوانه سوری_
كيست ؟
كجاست ؟
اي آسمان بزرگ
در زير بال های خسته ام
چقدر كوچك بودي تو ...
نقل قول:
واقعا زیبا گفتید ...:11:
من گمان میکردم رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد باورش ممکن نیست ...
از بهــــار چه بنویسم
بهار در چشمان توست
وقتی غرق رویـــایی
_علیرضا بخشعلی_
من یار ندارم، حسرتكش ِ یار دگرانم
یك ذهن ِ پُر از دود
یك سینه پُر از داد
آن است زمینم، این است زمانم
آن یك همه در باد، وین یك همه در یاد
باشد كه دراین شیره تریاك،
باشد كه از این سوزن ِ جانسوز ِ دهانسوز ِ شَرَرناك!
- باشد كه از این نشئگی گرم و از این وَهْم ِ پُفآلود -
از یاد برم
شاد شوم
دور شوم، دور شوم... دور
زین مردم انسانصفت ِ پاک!!!، زین خانه غمناك
در وَهْم فرورفته و بر دود نشینم
بر دود نشسته
در وَهْم گسسته
هی زار بگریم.
از این همه سوراخ كه بر دست نشسته
از این همه سوزن كه به بازوم شكسته
این «من»
هه! كو «من»؟!
از یار، این یار،
این همدم و همراز
این ساعد ِ بسته
این رَگ
این سوزن ِ خونین
این مستی افیون
هی زار بگریم كه خدایا:
بی سایه ترین مرد جهانم.