-
یادم میاید چند روز پیش از آنکه آن نقاشی را بکشم، در جایی خوانده بودم که مردی در یک اردوگاه کار اجباری تقاضا کرده بود چیزی به او بدهند که بخورد و گرسنگی اش را فرو بنشاند، آنها او را مجبور کرده بودند که موشی را زنده زنده بخورد. بعضی اوقات احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. سیاره ای که میلیون ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می رود ، ما در میان غم زاده شده ایم. بزرگ میشویم ، تلاش و تقلا میکنیم ، بیمار میشویم ، رنج می بریم ، سبب رنج دیگران میشویم، گریه و مویه می کنیم، می میریم، دیگران هم می میرند، و موجودات دیگری به دنیا می آیند تا این کمدی بی معنی را از سر بگیرند
تونل - ارنستو ساباتو
-
خليل جبران ميگويد: پدر و مادر بسان كمانند وفرزندان بسان تير ، هرچه اينان خميده تر، آنان راجهشي دورتر.
-
گرفتن جواب منفی آسان است، جواب مثبت را باید به دست آورد
--
از بزرگراه نرو پسر! بزرگراه ها می گویند: بدون اینکه چیزی ببینید بگذرید. برای احمق هایی ست که می خواهند هر چه سریع تر از یک محل به محل دیگر بروند. ما هندسه کار نمی کنیم، داریم سفر می کنیم. یک جاده ی کوچک خوشگل برایم پیدا کن که دیدنی ها را حسابی نشانمان بدهد. راز خوشبختی همین است، آهسته رفتن
--
قلب انسان مثل پرنده ایست که در قفس تن اسیر شده باشد. وقتی می رقصی قلب مثل پرنده ای که می خواهد در خداوند فنا شود، شروع به خواندن می کند
--
تو زیادی تکان می خوری. اگر می خواهی دوست پیدا کنی نباید تکان بخوری
آقا ابراهیم و گل های کتابش / امانوئل اشمیت
-
سلام
از رمان "لیلای من" نوشته لیلا رضایی
یه جمله که جمله تموم ادم های عاشق...
یاشار که گریه لیلای رادیده بود با خود میگفت گریه نکن لیلای من...
-
وقتی پسر همسایه مرا بوسید دوازده سال داشتم. صبح روز بعد تشکم روی نرده های بالکن بود و مادرم
سرکوفتم می زد که فردا٬ پس فردا باید به خانه ی شوهر بروم ولی هنوز خودم را خیس می کنم.
بازی عروس و داماد ، بلقیس سلیمانی
-
اگر کار بزرگ و پر مسئولیتی را شروع می کنید آن را آنقدر در ضمیر خود کوچک و حقیر بپندارید تا
جرئت و شهامت انجام دادن آن را به دست آورید.
توان بی پایان_ آنتونی رابینز
-
همهی حیوانات برابرند، اما بعضی برابرترند.
قلعه حیوانات / جورج اورول
-
مرد دیوانه
« . . . مرد دیوانهای را می شناسم که در گوشۀ چشم من جا دارد. هر روز که چشمهایم را باز میکنم در نگاه من است، و هر شب که چشمهایم را میبندم به من میگوید که مدتهاست که میخواهد با من صحبت کند، ولی فقط حرفی ندارد. . . »
این چند خط که میبینید آخرین بند از نوشتاریست به قلم نویسندۀ وبلاگ «دلتنگستان» که روزگاری نه چندان دور در شکلی گفتاری و در یکی از برنامههای «رادیو جنگ صدا» اجرا شد. با اینکه تمام آن مطلب روایت «مرد» دیوانه بود، ولی زنانی هم انگار خود را در آینۀ این متن و گفتار دیده و تشخیص داده بودند.
[PHP]http://deltangestan.com/ [/PHP]
منبع : parand.se
-
عشق به آدمی چه بهانه ناچیزی می طلبد
کلیدر
محمود دولت آبادی
-