جـاذبه ...
دقیقا یعـنـی :
همـان نیرویـی کـه سـیـب را ..
به آغوش زمین کشاند ..!!
و مرا به آغوش تـو ..!
Printable View
جـاذبه ...
دقیقا یعـنـی :
همـان نیرویـی کـه سـیـب را ..
به آغوش زمین کشاند ..!!
و مرا به آغوش تـو ..!
مدتی است که دیگر تقویمم را ورق نمی زنم،
حتی حوصله کنار زدن پرده را ندارم،
چه برسد به باز کردن پنجره !!!
حال عجیـبی دارم؛
همه چیز از نبودنت حکایت می کند،
به جز دلم که مانند دانه ای در دل خاک،
در انتظار آمدن بهار اسـت ...
می دانم که می آیی: خیلی زود !!!
نقل قول:ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
فاضل نظری
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان
سوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟
«تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار »
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی !
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود...
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد/ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری
--------------------------------------------------------------------------------------
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان/ابر را بوسید ام تا که بوسه بارانت کند
تو
دلتنگي
بلدي؟
ببخشید شما برای اینکه بخواهید پستهاتون رو زیاد کنید راه های دیگری هم دارید/لطفا این کار رو تو انجمن ادبیات نکنید:10:در مورد شعرتون(البته اگه شعر حسابش کنیم) بگم که خیلی خیلی مزخرفه و در یک جمله بگم که انجمن ادبیات جای این مسخره بازی ها نیست:41:نقل قول:
بهتره یاد بگیریم به هم احترام بزاریمنقل قول:
---------- Post added at 07:15 PM ---------- Previous post was at 07:15 PM ----------
بهتره یاد بگیریم به هم احترام بزاریم :11:نقل قول:
---------- Post added at 07:17 PM ---------- Previous post was at 07:15 PM ----------
ببخش ..
اگر شعرهایم هیچ آهنگــــی ندارد ...
آخر ؛ تویــی را در خود جای داده !..
که به هــزار قافیه و ردیـف و آهنگ می ارزد..!
می شود تا ابد در انتظارت بود ،
اگر فقط بگویی كه
.
.
.
عاقبت می آیی ...
---------- Post added at 07:27 PM ---------- Previous post was at 07:22 PM ----------
بالشـــی از پَر ِ خیالت ..
زیر سرم گذاشتی ..!
حالا دیگر تمام ِ شب ها را ..
در آغوشت به صبح می رسانم ..!
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود
می توان هر گونه کشتی راند بر دریا
می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید
نقل قول:
سلام. نظر شما براي خودتون كاملا محترمه ؛ ولي من اصلا براش ارزشي قايل نيستم.. اُون چيزي كه تو ذهن
خودم هستو مرور مي كنم..
دوست من اي كاش مي دونستي شعر هاي كه من تو بخش ادبيات فورم ميارم براي چه كسي و از كجا داره
روايت ميشه..!
اگه فكر اين بودم كه پست ها زياد باشه ( فكر ابلهانه اي مي تونه باشه ) روزي چندين پست ميدادم.. شما مي
تونين آرشيو پست هاي منو تو بخش ادبيات مرور كنين..
كمي ذلال باشيم بد نيست.. باور كنيد دنيا قد قوطي كبريت نيست..!
راحت باش ماي ديِر فرند..!
سفید شد
موهایی که
برای برگشتنت آراسته بودم..
یک چشم من از درد جدایی بگریست * چشم دگرم بخیل بود و نگریست
چون روز وصال شد، من او را بستم * گفتم نگریستی و نباید نگریست !
نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی
نگران ،پیش نگاه دگرانم کردی
من نظر باز نبودم، تو به یک چشم زدن
در چراگاه نظر، چشم چرانم کردی
سلام
ببخشید من این شعر رو تا همین قدر بلدم.کسی بلده کاملش رو بهم بده؟کسی میدونه ماله کیه؟کسی خوندش؟
بعد اون گریه نکن
زاری بیثمر است
اااااااا ایییییییی
زندگی جونوم
همچون گذر است
پیوند تو با اون بعد از این سفر است
کوله بار من آهنگ سفر کن
هر چه در دنیاست بگذرو گذر کن
قصه تموم نشد آوازی دگر است
پاییز تنها...
گفتی: برو گفتم : به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی:خدا حافظ تو
گفتم:همین !!؟ گفتی : همین
گریه نکردم پیش تو
با اینکه پرپر میزدم
با خون دل از پیش تو
رفتم وباز نیومَدَم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازندۀ خوب مردانه باختم
همۀ ثروت من تحفۀ درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من
دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن
داغ دل دیوانه بود
من مات مات از بازی
شطرنج عشق می آمدم
شاه مهرۀ عشق رفته بود
من لاف بردن میزدم
قلعۀ دل اسب غرور
لشکر تار و مار عشق
دادم به ناز ُرخ تو
این همه یادگار عشق
گفتم ببرهرچی که هست
رغیب جَلدِ چیرهِ دست
گفتی : تو مغروری هنوز
با فتح این همه شکست
بازی عشق تورا جانانه باختم
مثل بازندۀ خوب مردانه باختم
همۀ ثروت من تحفۀ درویش
نَفَسم بودکه به توشاهانه باختم
شاه مهره دل رفته بود من لاف بردن میزدم
رنگین کمان متولد نمیشد
اگر
باران و آفتاب
متحد نمیشدند
.
.
.
من و تو
پر تضاد تر از آن دو نیستیم!
سالها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون!
او به جز من، من به جز او نیستم!
تو را به ياد آن روز...... تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده....... تو را به روز اول بار ديدنت.........تو را به اولين نگاه عاشقانه....... تو را به ياد بارون روز نيامدنت..... تو را به تنهايي روز رفتنت....... تو را به بوي بارون روز برگشتنت....... تنهايم مگذار ديگر
نگاه میکنم از غم بهغم که بیشتر است
به خیسیه چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانهترین خوابهای توی تنات
به عشقبازی من با ادامهی بدنات
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّهای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دستهای تو در آخرین تشنّجهام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی همآغوشی
به بوسههای تو در خواب احتمالی من
به فیلمهای ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفیام…
به خستگی تو از حرفهای فلسفیام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام
به بحث علمی بی مزّهام در ِ گوشات
دوباره برمیگردم به امن ِ آغوشات
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …
دوباره برمیگردم، به آخرین بوسه
خاک بر سرممی شود انقدر هی ندارمت
تو را نمی شود دوست نداشت حالیت نمی شود
بانوی من؟!
آه ..
سهم من این است
سهم من این است
سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله ی مترو ست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلود در باغ خاطره هاست
و در اندوه به صدایی جان دادن که به من میگوید :
< دستهایت را
دوست میدارم >
فروغ فرخزاد ( تولدی دیگر )
هر روز راهی تازه می یابم ...
برای دوست داشتنـت!..
بهانه ای تازه!!
---------- Post added at 07:13 PM ---------- Previous post was at 07:10 PM ----------
نمیخواهم نبودنت
از شمارش انگشتانم بیشتر شود!
اما این روزها کاری از
.
.
.
.
دستانم برنمی آید. . .
تنها ...برنامه ای که تکرارش... !!آرزوی هر روز من است !پخش زنده ی ....نگاه توست!!همین ...!!!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را
همه هستی و رویایش را
به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم ای خوب
یک نفر هست که .......
---------- Post added at 07:38 PM ---------- Previous post was at 07:34 PM ----------
آمده ام ...خداحافظی کُـــ...خداحافظی کٍـــــ...خداحافظی که کنمبگویی بمان...
---------- Post added at 07:38 PM ---------- Previous post was at 07:38 PM ----------
آمده ام ...خداحافظی کُـــ...خداحافظی کٍـــــ...خداحافظی که کنمبگویی بمان...
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
سیبی خورد به سر نیوتن و جاذبه زمین کشف شد!
و من هر روز پرت می شم توی زندگیت!
نه اینکه مثل سیب، سرخ و گرد باشم!
دست خودم نیست!
تو(!)،
من و جذب می کنی!
«خراب عشق شو کاباد گشتی// غلام عشق شو کازاد گشتی// حدیث عشق انجامی ندارد// خرد جز عاشقی کامی ندارد// منوش از دهر جز پیمانه عشق// میاور یاد جز افسانه عشق// دلی، کو با بتی عشقی نورزد// مخوانش دل که او چیزی نیرزد»
عبید زاکانی
نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تو دستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هستی
آدمك
از وقتي رفتهاي جاي تو در آرزوهايم يك آدمك كاغذي گذاشتهام.
آدمك كاغذي احساس ندارد. چشم ندارد گوش هم ندارد. طفلكي حتي دهان هم ندارد.
آدمك كاغذي اما هرگز دروغ نميگويد...
مرگ سهم ماست... می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم... مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم... یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم... یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0::40::40::40::40::40::40:
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسید ام تا بوسه بارانت کند
موجود بی آزاری هستم
کار می کنم
قصه می خوانم
شعر می نویسم
و گاهی
دلم که برایت تنگ می شود
تمام خیابانها را
با یادت پیاده می روم!
شماره عوضی نبود
صدا عوضی نبود
چیزی اما عوض شده بود
جمله ها کوتاه تر شده بودند
بر ماسههانوشتم
عشـــــــــق
اما آب بالا آمد و
پاكش كرد.
مندوباره تازه نوشتمش
دوباره و دوباره
بين هر دو موج
تااينكه آب پس نشست و
فقط عشـــــــــق
ماند.........
نه راه است اين كه بگذاري مرا در خاك و بگريزي ....!
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
کوه صبرم شد چو موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
" یکبار ِ دیگر
اگر خدا
جوانی را ارزانی ِ ما کند
من اینبار
در راه ِ تو
کدام میوه حرام است
از همان می خورم و
کدام فرمان آسمانی ست
از همان سر می تابم !"
په شیو
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم
گویی
خورشید گرمای خود را از دست داده است
و گل های سرخ عطری ندارند
و ستارگان دیگر نمی خوانند
آن گاه که چشم می گشایم و می بینم
با تو نیستم
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهد بود