وای بچه ها چند روز پیش یه اتفاق رخ داد که خیلی خدا رحممون کرد.
چند روز پیش قرار گذاشتیم با پسر عمه هام و چند نفر دیگه شب بریم بیرون.من گفتم ایمپالا رو میارم.خلاصه رفتیم بیرون برگشتنه با بچه ها انداختم تو اتوبان ساعت 1 نصفه شب.
هی بچه ها کک انداختن تو پاچم که اگه راست میگی پا تو تا ته بزار رو گاز ببینیم چندتا راه میره.
منم گفتم باشه البته اتوبان خلوت بود.
پامو گذاشتم رو گاز
سرعتم رسید به 165 واقعآ خودم داشتم کم کم میترسیدم,ماشین نرم و راحت راه میرفت اما گفتم یه وقت کسی نپره جلوم که دیگه هیچی.
به بچه ها داشتم میگفتم که کیف کنید یهو یه صدای شبیه به صدای نارنجک از ماشین اومد!!!همون لحظه هزار جور فکر ناجور به ذهنم اومد.
امیر که گفت موتور آتیش گرفت.
یکی دیگه گفت به سگی گربه ای چیزی نزدی؟
منم که واقعآ ترسیده بود گفتم هرچی بود دیگه ایمپالا نابود شد!!
(تمام اینهایی که گفتم اندازه ی 5 ثانیه طول کشید)
فرمون شروع کرد به لرزیدن.یه کمی هم ماشین میخواست منحرف بشه ولی جمش کردم.
زدیم کنار پیدا شدیم با هزار تا ترس.
بله درست حدث زدید تایر پکیده بود!
تایر جلو پوکیده!!!!
همون لحظه خدا را شکر کردم یه اتفاق بدتری نبود.
جونمون رو مدیون ایمپالا بودیم.ماشین چون سنگین بود و پهن خوشبختانه ماشین منحرف نشد یا چپ نکرد.سرعتم خیلی بود.
خلاصه با یه مکافاتی هم پنچر گیری کردیم.
عکس هم امیر گرفت.امیر عکسش رو آپ کن.