از انسانها غمی به دل نگیر. زیرا خود غمگینند.با آنکه تنهایند از خود می گریزند زیرا به خود، به عشق خود وبه حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بداراگر چه دوستت نداشته باشند
Printable View
از انسانها غمی به دل نگیر. زیرا خود غمگینند.با آنکه تنهایند از خود می گریزند زیرا به خود، به عشق خود وبه حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بداراگر چه دوستت نداشته باشند
و دیدم تمدن یعنی دشنام، یعنی کینه، یعنی نفرت، یعنی آثار ستم هزاران سال بر گرده و کشته اجداد من...
دیوار چین دیدم، دیدم خویشاوندان من نیز در دیوار چین مدفون شده اند
آنجا که بردگان باید کار میکردند و هر بده ای که نمیتوانست بار سنگین این سنگهارا بکشد بلافاصله فرمان می آمد برای جنازه او که در جلد این دیوار بگذارند و رویش را ماله بکشند و اینچنین دیوار عظیم چین ساخته شد
و همه تمدن ها و همه دیوارها و بناهای عظیم بشری...
"آری اینچنین بود برادر"
-دکتر علی شریعتی-
چه زیباست زندگانی در کنار انسان هایی که به دور از دنیا هستند.
آنان که نه ترسی به دل دارند و نه خاشاکی در قلب و نه چشمی بر مال ، فقط حرف هایی برای نگفتن دارند!
{دکتر شریعتی}.
عشق و دوست داشتن
دوست داشتن از عشق برتر است
عشق یه جوشش کور است و پیوندی از سر بینایی
اما دوست داشتن پیوندی است خود اگاه از روی بصیرت. روشن و زلال...
عشق بیشتر از غریزه اب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با ان اوج می گیرد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و بی انتهاست
عشق در دریا غرق شدن است
ودوست داشتن در دریا شنا کردن
دکتر شریعتی
غریب است دوست داشتن
دوستت دارم ها را نگه می داری برای روز مبادا
دلم تنگ شده ها را ، عاشقتم ها را ...
این جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی کنی! باید ادمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سنت که بالا می رود کلی دوست دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده ای و روی هم تلنبار شده اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بکشی اش...
شروع می کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد، اگر نگاهش را دوست داشتی
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود، اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ وشنگ بود، اگر مدام به خنده ات انداخت و اگر منظره های قشنگ را نشانت داد
برای یکی ، یک دوستت دارم خرج می کنی ، برای یکی ، یک دلم برایت تنگ می شود خرج می کنی ، یک چقدر زیبایی ، یک بامن می مانی؟!!!
بعد می بینی ادم ها فاصله می گیرند ، متهمت می کنند به هیزی ... به مخ زدن به اعتماد ادم ها!
به پیری و معرکه گیری...
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه شان لبریز شود ان وقت حال امروز تو را می فهمند بدون انکه تو را به یاد بیاورند.
غریب است دوست داشتن
و عجیب تر از ان است دوست داشته شدن...
وقتی می دانیم کسی با دل و جان دوستمان دارد...
و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازی اش می گیریم،هر چه او عاشق تر ما سر خوش تر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر
تقصیر از ما نیست ،
تمامی قصه های عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده اند.
{دکتر شریعتی}
دنیا را بد ساخته اند
دنیا را بد ساخته اندکسی را که دوست داری،
تو را دوست نمی دارد.
کسی که تو را دوست دارد،
تو دوستش نداری.
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد...
به رسم و ائین هرگز به هم نمی رسند
و این رنج است.
دکتر شریعتی
چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبای ها را تنها دیدن و چه بد بختی ازاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن!در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
{دکتر شریعتی}
[نیا را نگه دارید
وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند. وقتی خواستم ستایش کنم گفتد خرافات است. وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است. وقتی خواستم بخندم گفتند دیوانه است. دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم.
{دکتر شریعتی}
زن عشق می کارد و کینه درو می کند
زن عشق می کارد و کینه درو می کند
دیه اش نصف دیه توست
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـاجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی!
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی!
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد!
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی!!!
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
و هر روز او متولد میشود
عاشق می شود
مادر می شود
پیر می شود و میمیرد
وقرن هاست که او
عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان
جوانی بر باد رفته اش را می بیند
و در قدم های لرزان مردش؛گام های شتابزده جوانی برای رفتن
و درد های منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده
و پیر شدن مرد
رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلبی مالامال از درد او ....
------------------------
دکتر علی شریعتی
من هرگز تعطیل و بیپناه نخواهم ماند. هیچگاه "تنهایی و کتاب و قلم"، این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت. قصر بلند و زیبای تنهائی و از آن دو یار همیشگیام کتاب و قلم. دیگر چه میخواهم؟ آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند. اما این سه را که نمیتوانند گرفت. حتی به زندان هم که میروم، اینها وفادا...رتر میشوند..."
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲
مردی بوده ام از مردم و میزیسته ام در جمع
و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم
و مردی در انتهای این تاریخ شگفت که در من جاری است
و نیز مردی در خویش
و در یک کلمه مردی با بودن
و در این صورت دردهای وجود، رنج های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم ، بیگانه با این «بودن»
یكی از همین "ناهین عن المنكر" دو آتیشه پیشم آمده بود كه : آقا، نمیدانید، آنجا، دم در، عدهی زیادی از نسوان جمع شدهاند و منتظر باز شدن در ورودی. بد وضعی بود.
من ناراحت شدم. گفتم : چطور؟... مگر خانومی بیحجاب آمده است؟
گفت : نه ..آ..قا....بیحجاب كه نه. اما یكی از آنها را دیدم كه در زیر چادرش دامنی پوشیده بود كه صحیح نبود.
گفتم : مؤمن! زیر چادر دامن كوتاه پوشیدن بیشتر منكر است، یا از توی یك جمع انبوه، دامن كوتاه را زیر چادر دید زدن؟!
درباره شهید
شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن ، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمنش را نمی کشد رسوا می کند.
---------- Post added at 10:07 PM ---------- Previous post was at 10:06 PM ----------
عشق و دوست داشتن از نظر دکتر علی شریعتی
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد
عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
خدايا
چگونه زيستن رو تو بياموز
چگونه مردن رو خود
خواهم آموخت
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
"دکتر علی شریعتی"
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
دکتر علی شریعتی
امیدوارم تکراری نذاشته باشم
-----------------------------
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوستدوستداشتن امری لحظه ای است ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن استدکترعلی شریعتی
خداوندا تو مي داني كه انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است
چه رنجي ميكشد آن كس كه انسان است و
از احساس سرشار است
" دكتر شريعتي "
این قسمت پایانی شعرشون بود وچقدر...
مگر نه حرفهایی هست برای نگفتن ، غیر از حرفهایی که نمی توان گفت یا خوب نیست گفتنش یا…نه! حرفهایی هست برای نگفتن وارزش عمیق هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
وکتاب هایی هست برای ننوشتن ومن اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم وخود به کلبه بی در وپنجرهای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.
جلد سوم ،جلد مشکلی است،ازهمه ی راه ها وبی راهه هایی که تا کنون آمده ام صعب تر وسخت تر است …باید خود را برای آغاز چنین سفری آماده کنم قدرت تحمل وصبرم را افزون تر سازم وپس از همه ی کوشش ها وتمرین ها از خداوند نیز یاری توفیق بخواهم.
و شما ای مردم ! ای دوست من ، خویشاوند من ، ای خواننده ی عزیز نوشته های من ! ای که سال ها است چشم به نوک این قلم دوخته اید تا از آن سخن بشنوید ، تا، نگاه تان قدم به قدم ، کلمه به کلمه رفتن آن را دنبال کند و از هر جا می گذرد ، به هر جا می رود پا بر جای پای آن بنهد وهمه جا را بدرقه کند ، شما از یک تصویر ، تصویر در قالب گرفته ی بر دیوار چه می خواهید ؟ قابی که بر حرم دیوار میخکوب شده است ، چشمی که بر سنگ قبر شهید گمنامی برای ابد ثابت مانده است ؟
وشما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید از این پس جز سکوت سخنی نخواهم گفت وشما ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت .
وشما ای کسانی که هرگاه که حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم، پس از این مرا کمتر خواهید دید…
علي شريعتي
نامم را پدرم انتخاب کرد ، و نام خانوادگيم را يکي از اجدام ،
ديگر بس است ، راهم را خودم انتخاب خواهم کرد
( دکتر علي شريتي )
هنگامي دستم را دراز كردم كه دستي نبود
هنگامي لب به زمزمه گشودم كه مخاطبي نداشتم
و هنگامي تشنه آتش شدم كه در برابرم دريا بود و دريا بود و دريا...!
چهار زندان
انسان یعنی آزادی و آن تزی که میخواستم بگویم از اینجا شروع میشود
و آن اینست که اراده ی آزاد انتخاب کننده، اسیر چهار جبر است. زندانی چهار زندان است. و بنا براین انسان شدن و رسیدن به اراده ی آزاد خدا گونه که بتواند در طبیعت انتخاب کند هنگامی است که او بتواند از این چهار زندان خلاصی حاصل نماید و از این چهار جبر نجات یابد.
و آنچه که با عنوان نجات و رستگاری در مذاهب و فلسفه هابه دنبالش هستند همین است.
این چهار زندان کدام است؟
خوشبختانه در اینجا احتیاج به توضیح ندارد اصلا جبر یعنی چه؟یعنی نه من
هر حالتی هر اراده ای هر خواستی و گرایشی که در من هست اما انتخاب شده بوسیله من نیست زاییده یک جبر است پس جبر یعنی آنتی تز آن اراده خدایی. جنگ جبر و آزادی جنگ انسان است در طبیعت برای شدن خویش برای رفتن از یک پدیده ی مادی بسوی خدا. این چهار زندان علت هایی هستند که اراده ی من آزاد انتخاب کننده را خود می فشرند و محدود و مقید می سازند وبجای من انتخاب می کنند
عبارت اند از :1. جبر طبیعت 2. جبر تاریخ 3. جبر جامعه 4. جبر خویشتن.
علی شریعتی
---------- Post added at 01:52 PM ---------- Previous post was at 01:52 PM ----------
انسان عبارت است از یک « تردید » هر کسی یک « چه باید کرد ؟»است . حقیقت راستین انسان جز این هیچ نیست.
آری هر فرد عبارت است از یک تردید ، تردید میان آن دو نفری که در خویشتن خود دارد . انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است . مگر نه یک انسان یک عالم کوچک است؟ پس هم هند را در خود دارد هم آتن را.
-----------------------
گفتگوهای تنهایی
ای کاش فرهنگ ما چنین قرطی نمی شد و معلم را چنینی ضعیف و بی دست و پا نمی کردند
ای کاش میتوانستم شاگرد نفهم را ، نه ، شاگرد با استعداد را که میتواند بفهمد و نمی فهمد توی اتاق دفتر یقه اش را می گرفتم و وحشیانه می کوبیدمش به زمین و پایهایش را لخت میکردم و میبستم به فلک و با ترکه های نرم و باریک انار چنان می زدم و می زدم و میزدم و شلاق کش می کردم که خون از کف پا و انگشتان و ساق هایشان جستن کند و چوب فلک رنگین شود و خسته که شدم ، بیهوش که شد ، لحظه ای نفس زنان و عرق ریزان به دیوار تکیه کنم و با نگاه های عقده داری که هنوز تشنه ی زدن و کوبیدن و له کردن است چهره بی حرکت و رنگ پریده و لب های خشکیده و چشمهای نیمه باز و پر التماسش را ببینم که از آن محبت شگفتی می تراود و تنها نیروئی که پلک های سرخ و مرطوب و خسته آن را به روی من باز کرده نگرانی و رنج تلخی است که از آتش گرفتن و خشمگین شدن من می برد و در آن حال که او را در زیر شلاق های غضبناک خویش گرفته ام دردش درد رنجور دیدن من است و می داند برای چیست ….و سپس گربانش را چنگ زنم و به روی پاهایش برخیزانمش و موهای پریشانش را در قبضه های خشن و خشمگینم گیرم و چنان به دیوار بکوبم که به روی سینه ام باز گردد و با کشیده های بی امان چپ و راست ……………
و من خسته و له شده که دیگر نه توان زدن دارم و نه یارای نفس کشیدن بر سرش لححظه ای سر پا می ایستم
هر دو خاموش می مانیم و صدای پای لحظه ها را که از کنارمان می گذرد می شنویم تا یکی از لحظه ها که وارد می شود همچون میانجی یی که در این مواقع غالبا به شفاعت می آید ، یک راست خود را به او می رساند و موهایش که بر چهره اش سرازیر شده و می گیرد و عقب می کشد و سر او را بالا می گیرد و او ناگهان چشمش را که تاب باز ماندن بر روی مرا ندارد می بندد و همچنان می ماند و
و چشمهایش را به روی من باز می کند و در حالی که چشم در چشم من دوخته است طغیان اشک آن را پر می کند و خالی می کند و هق هق گریه امان نمی دهد و من دیگر تاب دیدن چشمی که در چشم من بگرید ندارم سرم را بر می گردنم نه از آن رو که از کار چشم هایم شرم می کنم ،
بلکه به خاطر آنکه به او فرصت دهم بگرید ،
به قدری که تشنه است اشک بریزد تا سبک شود راحت و آسوده شود ، روشن و آرام گردد و تیرگی و گرفتگی دلش شسته شود ..
و بعد من رویم را به روی او بر میگردانم و باز چشمها در هم جرقه می زنند در چشم او من تصویر خود را که بر روی پرده های اشک می لرزد می بینم و قلب او را که همچون ماهی قرمز کوچکی در عمق چشمه آبی زلال در تب و تاب است از عمق بی انتهای چشم های او به چشم می بینم و او نیز همچنان در من خیره و آرام می نگرد و آهسته حرف می زند و در فضای ساکت اطاق گوش به نجوای خاموش چشم های هم داده بودیم و در سیمای یکدیگر لحظه به لحظه می خواندیم و می دیدم که یکدیگر را می بخشیم و من که سیمای خون آلود و سر و صورت مجروح او را که گوشه اتاق دفترم در زیر ضربات وحشی ترین خشم هایم له شده بود و همچون فانوس بر روی خویش تا خورده بود می نگریستم و می دیدم که چشمانش در زیر نگاه من می گرید و لب هایش در زیر باران خاموش و نرم چشمهایش لبخند دارد و من که تاب دیدن گریه چشمی را که در چشم من می نگرد ندارم، دست هایش را در دست هایم می گیرم و به سوی میز کار دفترم می آورم و خود بر روی صندلیم از خستگی و پریشانی می افتم و او را کنارم بر روی صندلی دیگر می نشانم و او که در این حال آمادگی و رامش و آرامش خوش پذیری برای فهمیدن های تازه یافته است مرا که در سیمای آزرده و موهای آشفته و چشمان سرخ شده اش خیره می نگرم، امیدوارم میسازد که کلمات مرا دیگر بی هیچ مقاومتی خواهد شنید و
معنای بلند سخنانم را که وی بدان قالب های درشت و سفالینی داده بود در همان اوجش خواهد گرفت و لغزان ترین و گریزنده ترین احساس های مجرد و لطیف مرا نخواهد گذاشت که ناشناخته بماند و از دستش برود.
علی شریعتی_گفت گوهای تنهایی
مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.
گاهی اگر چه به رنج ، ناکامی و بدبختی منجر شود ، طلیعه راه و طلیعه روشنایی ، طلیعه نجات بشریت است ،… از جهلی که خوشبختی ، آرامش ، یقین و قاطعیت میآورد ، هیچ چیز ساخته نیست
---------- Post added at 01:46 PM ---------- Previous post was at 01:42 PM ----------
"... شاندل
این روح شگفتی که جز من، کمتر کسی او را خوب میشناسد.
هر شب با اندیشه دولاشاپل،
در انتظار سپیده دم بیدار میماند،
و قصهها حکایت میکرد،
و نغمهها مینواخت،
و ترانهها میسرود،
و آهنگها میساخت،
و خلوت تنهائیاش را از او پُر میکرد،
و سحرگاه، در رهگذرش،
بر او که میگذشت،
آن چنان مینمود که گویی با او سر و کاریش نیست..."
"گفتگوهای تنهائی"
انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی اینگونه تقسیم می شوند
1.آنهائی که وقتی هستند,هستند.وقتی که نیستند هم نیستند.حضور عمده آدمها مبتنی بر فیزیک است.تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند.بنا بر این اینان تنها هویت جسمی دارند
2.آنانی که وقتی هستند,نیستند.وقتی که نیستند هم نیستند.مردگانی متحرک در جهان.خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی وا گذاشته اند.بی شخصیتند و بی اعتبار.هرگز به چشم نمی آیند.مرده و زنده شان یکی است.
3.آنهائی که وقتی هستند,هستند.وقتی که نیستند هم هستند.آدم های معتبر و با شخصیت.کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تآثیر خود را می گذارند.کسانی که همواره در خاطر ما می مانند.دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم.
4.آنهائی که وقتی هستند,نیستند.وقتی که نیستند,هستند.شگفت انگیز ترین آدمها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوهند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم.اما وقتی که از پیش ما می روند,نرم نرم وآهسته آهسته درک می کنیم و باز می شناسیم.می فهمیم که آنان چه بودند,چه می گفتند و چه می خواستند.ما همیشه عاشق این آدمها هستیم.هزار حرف داریم برایشان.اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم,گوئی قفل بر زبانمان می زنند,اختیار از ما سلب می شود.سکوت می کنیم و غرق در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند,یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم.شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
به نظرم بهتره دکتر شریعتی رو به عنوان یک هنرمند بشناسیم نه یک محقق و نویسنده!
در دشمنی دورنگی نیست .
کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند .
نامم را پدرم انتخاب کرد ، و نام خانوادگيم را يکي از اجدام ،نقل قول:
ديگر بس است ، راهم را خودم انتخاب خواهم کرد
( دکتر علي شريتي )
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد
وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها مي كند پرهايش سفيد مي ماند، ولي قلبش سياه ميشود. دوست داشتن كسي كه لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است ( دكتر علي شريعتي)
خدایا به من زیستنی عطا بفرما که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم
و مردنی که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
چگونه زیتن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را خودم خواهم آموخت
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
دکتر علی شریعتی
"... یكی از همین "ناهین عن المنكر" دو آتیشه پیشم آمده بود كه : آقا، نمیدانید، آنجا، دم در، عدهی زیادی از نسوان جمع شدهاند و منتظر باز شدن در ورودی. بد وضعی بود.
من ناراحت شدم. گفتم : چطور؟... مگر خانومی بیحجاب آمده است؟
گفت : نه ..آ..قا....بیحجاب كه نه. اما یكی از آنها را دیدم كه در زیر چادرش دامنی پوشیده بود كه صحیح نبود.
گفتم : مؤمن! زیر چادر دامن كوتاه پوشیدن بیشتر منكر است، یا از توی یك جمع انبوه، دامن كوتاه را زیر چادر دید زدن؟!..."
مجموعه آثار ۷ / شیعه
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر ظلم و جور به نام دين چشم بربست
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر فقر و فلاكت به نام آزاديخواهي چشم بربست
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر عقب ماندگي و جهل به نام هويت ملي چشم بربست
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر بي معنايي و تقليد به نام جهان مدرن چشم بربست
او ما را آزاد، آگاه، عدالت طلب و اصيل ميخواهد
و اين دعوتي است آرماني و به همين دليل به کار روزگار ما ميآيد.
دکتر سوسن شريعتي
اگر مأمور نبودم که با مــــــردم بیامیزم
و در میان خلق زندگــــــی کنم ، دو چشم را به این آسمــــــان می دوختم .
و چندان به نگـــــاه کردن ادامه می دادم ،
تا خـــداوند جـــانمـــــ را بستاند!
-----------------------------------------------------
چشم در چشم آسمان-دفتر های سبز-دکتر علی شریعتی
جملات قصار معلم شهید دکتر علی شریعتی:
1:دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
2:جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند ۲:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.
3:تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن
4: دو بیگانه هم درد از خویش بی درد یا نا هم درد با هم خویشاوندترند
5:آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و… یا به درون پریده اند.
6:وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی هرکجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است
7:چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
پ.ن:جمله هفتم خیلی جمله قشنگیه:40:
آنان که رفتند
کاری حسینی کردند
آنان که هستند کاری زینبی کنند
وگرنه یزیدی اند.
فاطمه فاطمه است
اگـــر عـــشـــق نـــبـــود بـــه کـــدامـــیـــن بـــهـــانـــه اـــی مـــی خـــندیدیم و مـــی گـــریستـــیم ؟
کـــدامـــ لـــحـــظـــه هـــای نـــابــــــ را انـــدیـــشـــه مـــی کـــردیـــم ؟
چـــگـــونـــه عـــبـــور روزهـــایـــ تـــلـــخـــ را تـــابـــ مـــی آوردیـــم ؟
آریــــــــــــ ...
بـــی گـــمـــانـــ پـــیـــشـــتـــر از ایـــنـــهـــا مـــرده بـــودیـــمـــ اگـــر عـــشـــقـــ نـــبـــود !