نقل قول:
دوست جون جون چرا شایعه درست می کنی؟ هان؟:31:
من همین جا تمامی شایعات رو تکذیب می کنم:31:
این شعر گمنامه اما شاعرش اینجانب نمی باشم
اصرار نفرمایید
حتا شما دوست عزیز:31:
:40:
Printable View
نقل قول:
دوست جون جون چرا شایعه درست می کنی؟ هان؟:31:
من همین جا تمامی شایعات رو تکذیب می کنم:31:
این شعر گمنامه اما شاعرش اینجانب نمی باشم
اصرار نفرمایید
حتا شما دوست عزیز:31:
:40:
شکرت خدایا زین برف و باران
گویا که این است لطف کریمان
______________________
ذوالفقارش آذرخشی جان شکار
همچو موسی اژدهایش مارخوار
ببخشید که اینا تک بیتی هستند
چون بیت دومشون هنوز سروده نشده است:11:
من آغاز کرده ام سفرم را
به آن سرزمین دور
آن سرزمین ممنوعه
که مردمش آرزوهایشان را
می کارند در حیاط خلوت خانه هایشان
و افکارشان در مزارع گندم خوشه خوشه می روید
قد می کشد تا هرکجا که بخواهد
و رها می شود زیر سایه ابر
زیر باد و باران
زیر خورشید
بارور می شود از رنگهای باور نکردنی
وسیع می شود
و هیچ مرزی نگران نمی کند جریان روییدن را
سرزمین ممنوعه می خواند مرا
و باورم می کند
و می گذارد هزار بار بیفتم بر زمین های خشکیده اش
هزار بار برخیزم
و هزار بار بگویم:
دوباره!
باورم نمی شود هنوز
خیره می شوم به جاده
که دوردست ها در پیچ و خم های بی شمارش
گم شده اند
و پشت سرم گذشته بی هیچ ردپایی
گذشته است!
و جای قدمهایم
مثل جای پای پرنده های گرسنه در برف
بوی اعتراض می دهد
جای قدمهایم
مثل قطره های اشک
خشک شده اند روی صورت بیروح جاده
جای قدمهایم...
کاش باران ببارد
برف ببارد
پر کند جای قدمهای غمانگیزم را
محو شان کند
تا فراموش کنم که چقدر
به اندازه تمام سالهایی که سپری کرده ام
خسته ام
قلب ها ميتپند
قلبم مي تپه
قلبت مي تپه
اي همسايه دلدار
هنوز در خواب توام
به ياد تو شبهام رفت
اما تو دارم داري
تو ایستاده ای که تماشا کنی شکستن مرا
و بخندی به حصارهایی که
ناتوانم کرده اند
خراشیده اند غرور سرکشم را
و درونم
درون ناآرام و ملتهبم
زجه می زند برای گریه کردن
و اشک ریختن
و من نمی گذارم
نمی گذارم
و هرروز
هرروز تکرار می شود داستان من و تو
هر روز...
در انتظار شکستنم ایستاده ای
تماشا می کنی بال زدنهای بیهوده روح خسته ام را
ولی من شبیه مرغان دریایی
پرواز را در بلندی ها آموخته ام
و در پستی ها به فراموشی سپرده ام
صعود کرده ام
تا سقوط کنم!
تو بایست و تماشا کن صعود مرا
سقوط مرا
برای یکبار هم که شده حق با تو بود:
در سرزمینی که ساقه هایش در برابر باد
بجای ایستادن و شکستن خم می شوند
این شکستن من است که دیدنی است!
يك عمر با تو بودم! هر لحظه عاشقانه!
من عاشق تو بودم!پيدا و محرمانه!
يك عمر عاشقانه ، از تو ترانه خواندم!
حالا تو خالي از من! من بي ترانه ماندم!
اين قصه بد شروع شد! ما مال هم نبوديم
از هم هميشه دور و از عشق مي سروديم!
من غرق برق چشمات، با تو ستاره درمن!
حالا تو رفتي و من در حال بي تو مردن!
از درد زخم عشقم اين من چقدر ناليد!
اما تو لالي انگار! دائم اسير ترديد!
يك عاشقانه خط خورد! يك هم ترانه كوچيد!
يك جوشش مداوم در قلب قصه پوسيد!
اين من حريف من نيست! اين تو شبيه ما نيست!
فردا به جز شكستن فرجام ماجرا نيست!
من غرق برق چشمات، با تو ستاره درمن!
حالا تو رفتي و من در حال بي تو مردن!
اين قصه هم تلف شد! يك تو درون من مُرد!
يك من كه هي شكستُ اين ما چه كم ورق خورد!
باشد قرار آخر! نزديك بهت گريه!
يك ماي نيمه كاره! از تو براي هديه!
از تو هميشه گفتم اين بار آخرينه
تلخه وداع با تو حادثه در كمينه
المیرا آقازاده
سالهاست خوابم برده است
تصور کردم تو مرا بیدار کرده ای...
اما تو خوابم را عمیقتر کردی...
زخمی به عمقِ تمام زندگی ام.
دیگر " تنهایی" ای برایم باقی نمانده که بلورش را از نور خورشید پنهان کنم.
از "من" هیچ نمانده است... هیچ !
کاش "هیچ" جز تو نمانده باشد.
پر کشیدن، پر گشودن از این خواب عمیق ! بی تو بودنهای سرد
با صدای آبی ِ یک آسمان باران اشک!
اب /خاك/درخت صداي اشنايست
صداي از بهار عشق ست
بهاره /نمي خواني
اين صداي كه مي ايد براي توست
اما تو نمي خواني
پرواز دلت را نمي سراي
ان چه مي خواني از تو نيست
اخر براي من نيست
اون صداي باروني نيست
چون صدات تو گوشامه
نغمش رو لبام
انعكاسش رو قلبام
اره اين صداي توست
همچون تو اي برادر ، كس كشتهاي نديده
لب تشنه جان سپرده ، در خاك و خون تپيده
آن صحنه اي كه ديدم ، در قتلگاه امروز
گردون نشان نداده ، چشم فلك نديده
آن دم كه آفتاب عمرت غروب ميكرد
ديدم كه جان من نيز از غم به لب رسيده
ديدي برادر من تا رفتي از بر من
از چشم خواهرت رفت ، نور اي فروغ ديده
موي سياه خود را از غم سپيد كردم
از شب اثر نماند چون سر زند سپيده
از دوري تو اي ماه از شام تا سحرگاه
آهم به لب نشسته ، اشكم به رخ چكيده
آن دم كه كشتگان رو ديدم به خويش گفتم
گويي كه يه يك چمن گل در خاك آرميده
آن شب كه ماه گردون در قتلگاه تابيد
ديدم كه همچو مهتاب رنگ از رخش پريده
---------------------------------------------------------
خون ميچكد به دوشم از چشمهاي نيزه
من هم عزا گرفتم ، با هاي هاي نيزه
از گريههاي اصغر ديگر خبر ندارم
گويا به خواب رفته ، با لاي لاي نيزه
هم پاره پاره معجر هم رشته رشته گيسو
از بس كه چنگ خوردم از لابلاي نيزه
يا دشت تيره گشته ، يا تار گشته چشمم
تنها تو را شناسم اي روشناي نيزه
---------------------------------------------------
آن يكي بوسيد دستش ، ديگري بوسيد پايش
آن يكي گفتا كه برگو كيستي اي نازنينم
گفت من ماه بني هاشم سرور قلب زهرا
شبل حيدر ، زاده آزاده ام البنينم
روز مردي گر بيارم خم به ابروي كمانم
آيه نصر من الله نقش بندد بر جبينم
خوانده يزدانم ز لطف و مرحمت باب الحوائج
دستگير كل خلق از اولين و آخرينم
اي گنهكاران بشارت باد زهرا روز محشر
آورد بهر شفاعت دستهاي نازينينم
تشنه لب بر آب رفتم ، اين سخن با خويش گفتم
من چگونه آب نوشم ؟، شاه را عطشان ببينم
مشك را پر كردم از آب و به خود گفتم كه بايد
راه نزديكي براي خيمه رفتن برگزينم
راه نخلستان گرفتم ، ليك از شمشير دشمن
قطع شد دست علمگير از يسار و از يمينم
فكر كردم دست دادم ، آب دارم ، غم ندارم
سرفرازم ، ساقي اطفال شاهنشاه دينم
ناگهان ديدم كه در ره ، ريخت آب و سوخت قلبم
تير زد بر مشك آن خصمي كه بود اندر كمينم
......
:41::41::41:
زیبایی
رفتن
سرشت, باد است
و ماندن
معنای, کوه.
زیبایی تفسیری ست.
***
و زیبایی، اکسیری ست
که باد را پای, رفتن می دهد
و کوه را
جلوه ماندن.
معنایی،
زیبایی.
من آنطور که می خواهی نیستم
مثل استعاره ها
افسانه ها
مثل واقعیت حتی
نیستم
من قصه ای نیستم با پایان خوب
شبی نیستم که منتظر روز باشد
و ننشسته ام به انتظار قفلی که باز کند قفسم را
من پنجره ای هستم که بازش نکرده هیچکس
هیچکس!
آن سوی پنجره خورشیدی نیست
ماهی نیست
ستاره ای نیست
آن سوی پنجره فصل ها همه مرده اند
و کویر له له می زند برای قطره ای آب!
آن سوی پنجره حرفی است تازه اما تلخ
و هیچکس درنگ نکرده برای فهمیدنش
و هیچکس برای تفاوتش ارزشی قائل نیست
انگار که هیچکس تا بحال ندیده است
که پنجره ای رو به دیوار
باز شود!
سلام اولين شعر من:
اسم شعرم: راز راه عشق
قالب: غزل
تعداد ابيات: 105 بيت
تاريخ سرودن شعر: 1386.11.3
تقديم به: خدا و اهل بيت و شما
نوع: عشقي-عرفاني
سراينده: minizoro
(الان گفتم: نام واقعي فاش مينشود يارا****اصرار مكن تو اي سنگ خارا)
توضيح:
مصرع 1 بيت 1 تضمين است از عارف قزويني
مصرع 1 بيت 79 تضمين است از خواجه شيراز (حافظ)
لطفا منو راهنمايي كنيد تا كارم بهتر شه.
متن شعر:
-----------------------------------------------------------------------------
راز راه عشق
ل 1.از كفم رها شد مهار دل نزد او برفت اختيار دل
2.او نظر نكرد از براي جان جان من برفت از براي دل
3.گر نظر بكرد از براي جان جان من شدي خانگاه دل
4.آن زمان عنان شد اسير دل او چرا نظر نكرد انتظار دل
5.چه حكمت بُود در اين كار حكمت ندانم، چه گويي به دل
6.نداند حِكَم دلم در زمان دل تو گويي حِكَم كار ساز دل؟
7.بگفتم بسي آنْـقدر كه شدم از زمان بـهدر در زمـان دل
8.آخر بگفت مرا چرا چنان گويي؟ گفتم كه آن سهل نبود كار دل
9.گويي با دلم حِكَم تو باز؟ گويي زمان رسيد بر وصال دل
10.گر رسيدستي زمان وصال مِي بنوشم كه يار انتظار دل
11.گر ننوشم مياي در زمان وصال شِكوْه كند مرا روز وصال دل
12.وَر بنوشم، گويد تو باز آي دلا اين است هديه مي نوشي دل
13.گر بنوشي توهم اي دلا بدان ميشوي حَرم در حَريم دل
14.اين هديهِ يار، حُرم قُرب اوست وآن هديه كه چيست در درون دل!
15.آنان كه ننوشند، چه كنند باز، گر نباشد بر آنان اين حريم دل
16.گفتمش دلا آن هديه كه چيست؟ گفتا نگنجدت، آن، قياس دل
17.گفتم چرا دلم، اينگونه گويد مرا؟ گفتا مي نوشي بُود اهل كار اهل دل
18.گفتم اين مي، چه فرق است با آن؟ گفتا كه هيچ؛ جز مرام دل
19.گفتم كدامين مرام، آن انتظار دل؟ گفتا سخن مرا چُنان دلم تنگ شد ناي دل
20.گفتا مرامشان نبْود در بَرِ كسي عيان جز منم حَرم آن اسرار دل
21.وين حُسن حَرم نه به رندي و زاهديست هركس نداند آن طريق دل
22.كسان بُود آن راهروِ طريق حَرم هركس امّا نبيند آن راهوار دل
23.آنان كه بينند نه عيان كنند به كس گويي كه آن نتْوان بُدي مور دل؟
24.شنيدي كه مشك تهي، صدا كند همي؟ اين شيران نَر كه بيني نباشند در قرب دل
25.آن مور اگر تواند وَر تو نه چرا؟ گر تعلم كني عيان نكْني اسرار دل
26.آنان كه نبينند، عيان گويند به كس گويي كه آن بُود شيرِ زار دل
27.شنيدستي از بَر مشك پُر هيچ نبْود صدا؟ گر آن صدا كند نيست پر ز دل
28.كه خواهد قرب دل آنست شرط گفتي و نگفتي دليل دل
29.آن مديان پر مدعّا كجا اين مدعّيان بي ادعا كجاي دل
30.گويي كه داني اسرار دل؟ بر مگوي اسرار دل، در بر دل
31.گر منم حَرم، دانم چه كنم با دل از براي هركه خواهد آن قرب دل
32.بايد كه خواهد از صاحبْ حَرم گر تو خواهي آن از غير دل
33.هيچ داني چه كني، گر تو كني غير دل، به دل، خداي دل
34.تو چه ديدستي عاقبت اين كار؟ تو چه ديدهاي حُرم جانسوز دل؟
35.گر نوازد آن حُرم جانسوز تو را نتْواني دوام يك آنْ، در بر دل
36.اينان بديدم و بگويم تو را تو را اي دانايِ كانايِ اسرار دل
37.كن ياد آن صاحبِ دل كوست صاحب تمامِ دل
38.گر او گويدَت بمير، صد چنان آن باش كوست مالك دل
39.گر او گويدت بمان، صد چنان دان كه حكمت است در آن كار دل
40.حال آيي به هوش؟ تو داناي كانا؟ كه چرا نشود وصال با اسرار دل؟
41.خواني اسرار و نپرسي وين چرا گفتي و نگفتي دليل دل
42.گويدت گفتم آن ليكن هركه نتواند بيندش آن كور چشم دل
43.گر تواني خواند آن اسرار دل به از تو خوانَد طوطي، در فراق دل
44.گر طوطي باشي تو هم در اين سَرسرا آن كانايي بُدي در نظر دل
45.آن كانايي كه نداندكه آن طوطي دلش خود طوطيي خواهد از براي دل
46.وَر انساني گر تو در اين بهشت قرب داري چنان در قرب دل
47.وَر مَلَكي تو پس نداري اولي آن مَلَكست داناي عقل دل
48.تواني تو گر باشي آن مَلَك دلم چه نيازتست اين خاك فقير دل
49.اوست مَلَك ندارد هيچ بهر از اول و سيّم كه اوست در كنار دل
50.كه تواند بُدن در جفت ديميّنها خوش به حال گوييد كه اوست يار دل
51.تو گر جفت ديمّينها تواني باشي دانا پس اول و سيّم بهجا داري به دل
52.وَر عمل كني به اول تو باشي ز طوطي پستتر از؛ انتظار دل
53.ور ديّم خواهي سختست گرچه ممكن تو ز نظر فتادهاي در حريم دل
54.سختيش بدان است كه دگر بار سخت توان گشت به حَرم دل
55.سختيش چه سخت است، بسيار اما آن دل رحم داد بيش از انتظار دل
56.به آنان كه كردهاند ديميّن را بنْگر كه چه زيباست سجدهي َملَََك بر دل
57.آري آنانند مقربان اين حَرم آنان كه، مَلَكْ خارند در بر دل
58.نگفتْمَت اي دلا تنگ شد ناي دل؟ حال فهمي سّر آن دل تنگي دل؟
59.او گفت و خود برفت از بر راه خويش حال اين منم، خود رو سياه دل
60.سياهيها گرفتست در بر اين تنم را هان اي دلا برس به فرياد دل
61.خواهي رسي با من به حَرمش؟ خواهي تو هم آن راه راهوار دل؟
62.در اين راه كه رويم بُود خاروخس زياد تاريك است راه، زياد است چاه دل
63.آه، چه سخت است راهوار آمدن اي يار در عجبم تو رهوار چگونه شدن در طريق دل؟
64.خواهي كه راهوار آيي اي دوست؟ نه ظلمت شب بيني، نه چاه دل؟
65.هيچيك نداريم چشم كه بينيم اين اسرارِ آن راه خطير دل
66.گويي جه كنيم يارا از براي دل؟ آخر كشت ما را اين اشتياق دل
67.گويم كمك جوييم از آن كس كه آفريدست اين دل و راههاي دل
68.هرچه هست اوست خالق دل هركه هست اوست راهساز دل
69.او چنان داند صد چنان رموز دل تا گويي نشناختم اين رموز دل!
70.گر بگويد همي، گر بشنوي دمي گويي چه عجب باشد، اين معماري دل
71.او بگويد دلا؛ گر شنوي و نه گويم اين رموزِ امورِ غوامض دل
72.گويم آخر كسان نباشند شنوان رموز رموز؛ تو با كه خواهي گفت درباره دل
73.گويدم باز بگويم من، تا نگويد باز آن روز كه، آن، كي گفتي آن اسرار دل؟
74.آن گهش گويم بسيار گفتهام از بر تو نبود شنواي دل
75.نخواهي گويي دلا آن اسرارت كه گفتي است دربارهي دل؟
76.گفتمت: عاقلا گر تو بنگري بر پرده هاي آشكار و نهان دل
77.گر پردهها بر اندازند آن پردهداران سراي دل
78.آيا تو شوي خوش دل؟ ور نه شوي رسواي دل؟
79.حالي درون پرده بسي فتنه ميرود آجل چه كند آن دل، رسواي دل
80.آنگه كه پردهها به كناري رود از ديدْگان پردهوار دل
81.چنان عجب گويي تو از هيبتش كه گوش خود كر كني از عظمي دل
82.گر گوش چشم و دل باز شود خوش شود آن دل خوشحال دل
83.گر كر شوي تو، گنگ شدستي تو باشي تو آن مشك پر ز اسرار دل
84.ندانم چقدر شناختي توي دانا آن پردهداران پاكْ دل
85.گويي نهانند آن پردهداران دل؟ قسمي نهانند و قسمي عيان دل
86.گر خواهي بيني نهانان نظر كني بايد در درون دل
87.ور عيانان خواهيشان ديدن بدان عيانند در انتظار دل
88.رو رو كه زمان رسد و تو نيافته باشي آن پردهداران دل
89.گر نيابي آن پردهداران چگون باشد يافتن آن اسرار پر ز اسرار دل؟
90.خواهي نشوي نادم؟ در آن زمن آجل؟ بنگر بر آن پردهداران پاكوجود دل
91.آنگه گويدت هان كه كجا ميگشتي؟ تا آن زمن وصال در كجاي دل؟
92.بنگر در آن بي پردهپوشان دلا كه آنان چه كردند و چه نه در حريم دل
93.گر نگري افعل آن افعال را كه نباشد نگاه بي عمل كارساز دل
94.چه داني دل، اي دل شكاك شايد بسي فتد اين تو را در طريق دل
95.گر نهي قدم در ره دل، ديگر نشوي محو هركه به غير دل
96.داني اين سخن نخست كه بگفتست؟ آري گفتست اين سخن او، جان دل
97.اين، ما نشنيديم چرا؟ نكرديم عمل چرا؟ به آن طومار همچو فرقان دل
98.آن، جدا كند همي حق را ز باطل در آن زمان كه گرفتستت همه باطل به دل
99.او گفت ما را، كه كنيم اينچنين من نيز گويمت با سخت شيواي دل
100.گر اين كني كه گفتست دل يقين دان كه رسي به آرزوي دل
101.گويند اي مدعي چه حالست تو را؟ گويم نه اين منم در درون دل
102.عارفا گر تو نبودي كه گفتي اينهمه يا نبودي حسيني كه گويد اينان به دل
103.شكر خدا را كه توانست اين دل گيرد آن از او، از طريق دل
104.كاش دهد باز توفيقم كه اوست يار دائم در همه جاي جاي دل
105.بگفتم گوشهاي زين درياي بي كران تو خود بخواني حديث مفصل از حديث دل
دوستت دارم و می دانم که در برابرت
در برابر دوست داشتنت
و آغوشت
که باز می کند پنجره های بسته ذهنم را
و من مثل باران روان می شوم
هزار پروانه می شوم که در چشمهایت می رقصند
و می نشینم روی لبهایت
روی قلبت
که هزار بار ترک خورده از خشم من
نامهربانی من
و باز یادم می آید که چقدر دوستت دارم
یادم می آید و اشکهایم را
که هیچکس هرگز ندیده است
و هیچکس هرگز نخواهد دید
مثل افسانه ای پرغرور که ناباورانه واقعیت یافته است
به تو می بخشم
فقط به تو
مادر!
اولين ترانه ام چه ميكني
نور چشك خانه ام چه ميكني
با كه ميسرايي آفتاب را
صبح جاودانه ام چه ميكني
ميدهد هنوز بوي ياس شب
التهاب شانه ام چه ميكني
اي تو آسمان آررزوي من
پاك و بي كرانه ام چه ميكني
اي براي لب زدن به نام صبح
آخرين بهانه ام چه ميكني
ساعتم شکست
آن سه عقربه احمقانه اش از آن چرخش بیهوده ایستادند
و من یادم رفت کی صبح می شود
یادم رفت کی گرسنه می شوم
زمان قرارهای ملاقاتم
تحویل کارهای عقب افتاده ام
و مدت زمانی که می توانیم کنار هم باشیم
همه یادم رفت
امروز صبح هیچ ساعتی زنگ نزد
اما باز هم مثل هر روز بیدار شدم
زیرا که هر روز یک دقیقه مانده به زنگ ساعت
این تویی
که با بوسه ای آرام و عطرآگین روی چشمهای بسته ام
بیدارم می کنی!
به كوله باري از امواج، مثلِ اقيانوس
پياده شد سرِ باران، مسافر از اتوبوس
نشست تا دمكي خيس خيس خيس شود
تنش به بارشِ باران ابرِ كومولوس
مسافري كه از ايمانِ شهر ميپرسيد:
چگونه ميشود از شب گذشت بي فانوس!؟
تمام هستي خود را به موم انداييد
سقوط كرد به دريا شبيه ايكاروس
و بال بال زد از خويش و گشت خاكستر
و ذره ذره شد از انفجار، چون ققنوس
درست مثل شعله اي شد از خود و شد پهن
در امتداد خيابان به روي اقيانوس!
به اصل آبي خود، حجم آبي اش برگشت
و بر نگشت به جز حجمِ خاليِ اتوبوس!
هادی محمد زاده
چندیست به قول پدرم «چرت» می گویم
گرچه مردم خوششان می آید
و مرا دسته دسته کف می زنند
راستی راستی هم
هرچیز!
هرچیز!
هرچیز که بگویم برای غیر تو
چرت است! چرت!
اما کاش پدرم این را هم می گفت«.......»
محمدی جلال
لاي کتاب تاريخم
وارونه
کاشتند مرا
تا نسل کبک ها
منقرض نشود
چشم هايم
زير
صفر درجه ي سانتبگراد تکثير مي شود
تا خدايي
را
سقط کند
که شبانه
زير لحاف
زنانه اي
موسي مي زايد
که با عصايش
چشم نيل را درآورد
توي دلش را آدم بريزد
تا هق بزند
توي نظام مشروطه
و تا
صفحه ي آخر تاريخم
که سال ...؟؟؟ چند هجري است
بوي گندش بالا نيايد
مریم محمدی
ایول!!نقل قول:
اگر نمی توانی واقعی باشی
خاطره باش
گرم باش
و بدرخش در قلبم
در میان برگهای خاطراتی
که هرگز نداشته ایم!
برای باور کردنت
حتی میان این هزاران چشم
که ناباورانه به من و تو می نگرند
برای برداشتن گامی به جلو
حتی به روی سنگفرشی
که هنوز ساخته نشده است
همین کافی است
گر چه بودم مست از آرزوهای بی خیالم
ولی اکنون!
گشته ام بی خیال آرزوهایم...
دیروز
تلفن در دست های خیس عرق کرده ام
پاهایم می لرزد
موبایل تو در جیبت روی ویبره
زیر دست هایت می لرزد...
امروز
مژه هایم خیس است
مانده ام
buzz,BUZZ
میان آدمک های خاموش
فردا...
مشترک مورد نظر
در شبکه
موجود نمی باشد..........
احساس شعر زیباست
ولی نه به زیبایی حس شاعر
بار دیگر دفتر شعرم را باز می کنم
خاطراتم را درونش جستجو می کنم
روزهایی که من آن
یار یکدیگر بودیم
رویایی داشتیم
رویایی پاک به پاکی
دعای قبل خواب کودکانه
Boof6260
تقدیم با احترام به دوست عزیزم مونا
فهمیدم
و به دوهزار و سیصد و چهل هشت زبان
فریاد زدم
هر چه خودم را
کش بدهم
از تو دورتر میشوم
عشق را تحت هر تخت زنده به گور کنید
تحت هر شرایطی
من سانتی مانتال نمیشوم
فقط در صورتی که رژیم برگردد مینی ژوپ تن میکنم
قهوه میخورم
و به همه فاحشه های مودب قاه قاه میخندم
ان وقت سیگار روشن میکنم
و برای دوستان دهن لقم تعریف میکنم که چطور
هر چه خودم را کش دادم ازش دورتر دورتر دورتر ..
فرزانه مرادي
در پایان هر حرفم
هر کلمه ام
بادام تلخی روییده
من با تلخی هایم می رویم و این
افتخاری نیست
.
.
.
.
بگذر و با دست خالی
بگو :
"باغ فلانی اصلا بادام نداشت"
می گویند
کلاغی سیاه
با منقاری دراز و بال های چرک
سوژه ی مناسبی برای یک شعر نیست
چه کنم
همیشه عصرها
همین کلاغ
در شعرهای من
غار غار می کند
جای قدم های تو حیرت زده ام کرده است
هرجا که می روم
قبل از من تو از آنجا گذشته ای
هر کوره راهی
بزرگراهی
کوچه ای
حتی خیابان دو طرفه ای که در هر دو سویش
جای قدم های تو است!
و چهارراهها از هر چهار طرف
دنبال تو رفته اند!
عجیب نیست؟
این منم که دنبال تو می گردم آیا
یا تویی که همه جا را
به دنبال من گشته ای؟؟!
نقل قول:
خيلي خيلي زيبا بود
واقعا شعر قشنگي بود
ارام جان شاعرش خودتي ختنمي ؟
اين صفحه راهم که ورق بزنی
پشتش سفيد نيست
همه ی حرفهای دنيا را
شاعران احمقی زده اند
که سياه می بينند
من شاعر نيستم
وهنوز
دفتر فيلی دبستانم
سفيد سفيد است
مهديه پيشقدم
از صبح
در اين
راهرو
هی صدای کفش می آيد
که بالا می آيدو
پايين می رود
ودينگ دينگ زنگ هايی
که می خورد مدام
کاش
يکی از اين همه
توبودی
که م ی آ م د ی
دينگ گ گ گ
با شوق می گفتی:
سلام آقای توکلی
محمدتوکلی
وقتی استعداد نقاشی ندارم
شعر می گويم
تصويرهايش را
از تابلوی روی ديوار می دزدم
حالا اينجا آنور دنياست
ومن باشاخه گلی در دست
نيم رخ زشت ترين زن دنيام
مهديه پيشقدم
برفی سنگین نشست...
درختی زیبا شد
درختی شکست
شهاب مقربین
آری می شود
می شود با خیال تو
تمام جاده های جهان را پیمود
تنها به من بگو
در کدام آبادی پنهان شده ای؟
به کسی نگو
من از جغرافیای جهان
فقط راه خانه ام را بلدم
امير آقايي
مگ مگ جونم شرمنده می کنی! ممنون! :40:نقل قول:
آره از چرت و پرتهای خودمه!!!
نیمنگاهی رد و بدل شد
روشن بود و ساده
سلام و احوالپرسی
به اندازهیِ شرطِ ادب
او شکلِ خوشبختها
تو هم نمونهی کاملِ یک فلکزده
ساده و روشن بود
راهتان را کشیدید رفتید
بیامیدِ دیداری
حتا به اندازهی شرطِ ادب
قديم ها
او مرا می خواست
تو شيرين را
شيرين او را
من، تو را
حالا
شيرين تو را
من او را
او شیرین را
تو مرا !
شعرهای شما چاپ شدند
شعرهایی که خواب دیده بودم
شعرهای شما اجازهی چاپ گرفتند
آنها خیال کردند آن سه نقطهها
جای پای شیخ شهاب الدین سهروردی است
شعرهای من برگشت خوردند
گفتند شانههای شعرم
بوی عطر مردانه میدهند
گفتند "کودک تو" را حذف کنم
"تپشهای تنم" را نیز
هر کتابی حالا چاپ شود
من حدس میزنم
کسی
جایی
سه نقطه شده است
پابرهنه راه نروید
اتفاق افتاده است
من هم بیرون بودم
گویا فرصت نکرده
از اشیا خانه قربانی بگیرد
خون اگر بریزد
گریبانگیر من است
جان عزیزانتان
پابرهنه راه نروید
این خانه شیشه خرده دارد.
خانوم مگ مگ
شما چندین پست کوتاه رو میتونی توی یک پست بذاری !!!
اصولا" مدیران و همکارها با این جور پست دادن بخورد میکنن
_جالبه_______________________
در یک هنگامۀ عریان که صد نیش و کنایه پوشش من بود
ودرعصری که دریایش لجن،طاقش ز آهن بود
شبی دلمرده تر از مردهای بی کفن آواز میدام
وروح آرزویم را به صحن بیکسی پرواز میدام
سکوت خوابهایم می شکست با نعرۀ بیجان ساعتها
و پَرپَر می شد احساسم به بیماریِِِ عادتها
زمان را گََز میکردم پیاده با دو پای لنگ
و میلرزیدم از لمس فجیع شیشه با سنگ
به دوره خاطرها محو میگشتم ز بیکاری
و از لعن هزاران غم،خوشی کاذب و خواری
دوباره مست میچرخیدم از رقص نبایدها
ودل خون میشد از تکرار شومین سماجتها
میان این همه تاریکی و ظلمت کنار پنجره رفتم
وراز خویشتن با ترس و وحشت با خدا گفتم
یقینم بود این شب هم چو شبهای دگر یلداست
دوباره اشک میریزم و او کورست و نابیناست
که یک آن رعد شد،باران نیامد،گونه ام تر شد
کویر چشمهایم پُر گُل از بویی معطر شد
ندا آمد ز عرش غیب ،گو از من چه میخواهی
به سختی پاسخش دادم که دارم چشم در راهی
بدنبال کسی گردم که نیمی از من و تنهاست
میان اینهمه زشتی به چشم عاشقم زیباست
نشانش دادم تا دیدم نفهمیدم دگر دردا
زاین بیخود شدن باید بمانم تا ابد تنها
نقل قول:
1- اگر پست کوتاه منظورتون شعر کوتاهه:27: باید بدونید که نباید با هم توی یک پست قرار بدهید اصلاً!!!!!!!
2- طبق قوانین انجمن یک کاربر حق تذدکر به کاربر ای دیگه رو نداره فق مدیران و همکاران به بقیه می تونن تذکر بدهند پس لطفا در انجمن ادبیات فقط مطالب مفید بزنید و هر تذکری داشتید توی پی ام به من بدهید اگه مناسب بود من خودم با اون فرد مطرح می کنم :46: