برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت .
بارون درخت نشین
Printable View
برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت .
بارون درخت نشین
عشق فقط زمانی ممکن است که آدم خود خودش باشد ، با همه نیرویش !
بارون درخت نشین
مگر انسانها چیزی جز فساد در زمین انجام داده اند که خداوند بیش از ما دوستشان دارد؟
جریکو
بچه ای که پدرش پلیس باشد مثل این است که دو برابر بقیه پدر داشته باشد.
آن لحظه از زندگیم را خوب به یاد دارم چون کاملاً مثل بقییه لحظات زندگیم بود.
از زبان موموی کوچک در کتاب زندگی درپیش رو
اثر:رومن گاری
آزاد شدن از تسلط تن به بزرگي كمك مي كند؛اما در بزرگي گناه نيز همان اندازه موثر است كه در بزرگي تقوي.
برتراند راسل
تاريخ فلسفه ي غرب
تو نمي توني گناه بكني،تو وسيله شو نداري...يه گناه دست كم دو دلار تموم مي شه و ما همه مون دو دلار نداريم.
خوشه هاي خشم
جان اشتاين بك
احساس داشتن یک دشمن در پیش رو و یک دوست در کنار خود ، احساس گرم و لذت بخشی است .
شوالیه ناموجود
کاشک موفق شوم این روزها را بیهوده هدر ندهم ، از آنچه هستم و می توانم باشم چیزی را تلف نکنم .
شوالیه ناموجود
عشقی که نسبت به دختر جوان احساس می گرد ، تبدیل شد به عشق نسبت به خودش ، به خود عاشق دختر جوان ، عشق نسبت به آنچه برای هم می توانستند باشند و نبودند .......
شوالیه ناموجود
اگر کسی وجود داشته باشد که باید به حالش دل سوزاند ، عاشقی است که هرگز طعم بوسه های معشوقه را نچشیده و به خاطر آن اه می کشد و هزاران بار ترحم انگیزتر از او ، عاشق بی نوایی است که فقط لحظاتی چند طعم این بوسه ها را چشیده و بعد برای همیشه از ان محروم مانده است .
شوالیه ناموجود
هیچ صفحه ای ارزشمند نیست مگر اینکه وقتی برگردانده می شود ، پشت آن زندگی در تپش باشد .
شوالیه ناموجود
سرانجام او در را باز کرد و دزدکی به داخل نگریست - و قلبش از شادی تپید؛ دخترش بی حرکت در آغوش پدرش بود، سرش رو به عقب و چشمانش بسته بود، و مرد روی صندلی راحتی نشسته بود، با چشمانی غرق اشک و درخشان. دخترش را پر شور می بوسید. دخترش حرف نمی زد، شوهرش حرف نمی زد؛ مرد چنان او را در آغوش کشیده بود که پنداری نخستین عشقش است. شعف مادر توصیف ناپذیر بود، بی آن که کسی متوجهَش شود، پشت صندلی ایستاده و مردّد بودکه شادی سازش و آشتی در خانه اش را مختل کند، یا نه.
از کتاب "آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
در آن جا می توانم آسوده در کُنجی کِز کنم و در جایی گرم آرام بگیرم. در آن جا در آرامش خواهم آرمید، خوابی خوش، آرزویی برآورده شده، آرزویی تحقق یافته؛ چون صاحب یک خانه هستم.
فرانتس کافکا "آشیان"
از کتاب " آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
نقطه ای هست که هیچ بازگشتی ندارد
فرانتس کافکا، دفاتر یادداشت آبی با قطع وزیری
از کتاب " آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
در این جا هیچ کس نیست که مرا کاملا درک کند. داشتن کسی، مثل یک همسر، که چنین درکی داشته باشد یعنی در هرسویی جای پایی داشتن، یعنی خدا را داشتن
فرانتس کافکا "خاطرات"
از کتاب " آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
تا زمانی که توضیحی علمی, پهنه ای را تصرف نکرده باشد, آن عرصه در دست عرفان باقی می ماند.
زیگموند فروید. ( تفسیر خواب)
"... زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی هیچگاه فرصت زندگی دوباره بر روی کره زمین را نخواهند پیدا کرد"
صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز
یک مجموعه از کتاب های سرخپوستان که البته به زبان انگلیسی هست که البته با ترجمه قرار میدم:
hear me ,four quarters of the world--a relative Iam !Give me the strength to walk the soft earth ,relative to all that is !Give me the ezes to see and the strength to understand ,that I maz be like you .
With your power only can I face the winds
ای همه ی هستی ،صدایم را بشنو من به تو وابسته ام !
به من قدرتی بده تا بر روی خاک نرم -خویشاوند هرآنچه هست !
راه بروم ،و چشم هایی تا ببینم و توانایی تا درک کنم که مانند تو هستم ،
فقط با قدرت توست که میتوانم در برابر توفان ها ایستادگی کنم
به ياد آوردن گذشته اي كه نتواند به حال مبدل شود بيهوده است.
ترس و لرز
سورن كيركگور
يك كمانگير لحظه اي كه فكر كند با تجربه است كارش ساخته است .
تي صفر
ايمان دقيقا از همان جايي آغاز مي شود كه عقل پايان مي يابد.
سورن كيركگور
ترس و لرز
عشق دام طبیعت است برای تولید مثل
صادق هدایت
بر سر چیزهایی که هیچ کس نمی بیند چه می آید ؟
رشد می کنند .
ژه
به چه فکر می کنی ؟ معشوقه ها می خواهند صمیمی باشند ( و این کمترین چیز است ) ، پس در نتیجه می خواهند با شعور و روشن فکر باشند . اما هر چه قدر هم که خود را روشن فکر تصور کنند ، آرزوی شنیدن جز یک جواب را به سوالشان ندارند و فقط یک جواب در خیال خود دارند : به تو فکر می کنم .
ژه
بچه ها و کسانیکه به شکلی مبهم ، آتش کودکی را در خود نگه می دارند : نابغه ها و دویانه ها ، چیزی برای شنیدن در کلیساها ندارند .
ژه
اگر حدس نمی زدید در چیزی که تمام می شود چیز دیگری شروع می شود واقعا نگران کننده بود .
ژه
زندگی آنچه زیسته ایم نیست ، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم .
زنده ام که روایت کنم
"به جای محاسبه ی آن چه ممکن است بر سرت بیاید، درک کن که کیستی."
"آخرین عشق کافکا"
"حقیقت همیشه چاهی بی انتهاست. انسان باید مثل کسی که در برابر یک استخر شنا ایستاده، با جسارت و تهوّر ِ تمام از فراز ِ تخته ی شیرجه ی مرتعِش ِ تجاربِ جزئی و روزمره شیرجه بزند و به اعماق ِ آب فرو برود تا دیگر بار، خندان و از نفس افتاده، به سطح ِ دوچندان روشن ِ اُمور بازگردد."
کافکا - گفتگو با کافکا
"آخرین عشق کافکا"
اگر وجود دارم به این سبب است که از وجود داشتن دلزده ام . منم ، منم که خودم را از نیستیکه خواهانشم بیرون می کشم : نفرت و بیزاری از وجود داشتن هم شیوه هایی است برای واداشتنم به وجود داشتن ، به فرو بردنم درون وجود .
تهوع
سخنان یک دیوانه در نسبت با موقعیتی که در آن است پوچ است ولی نه در نسبت با دیوانگیش .
تهوع
خسته و پیر و به نادلخواه به وجود داشتن ادامه می دادند فقط چون ضعیف تر از آن بودند که بمیرند
تهوع
پادشاهی بود که در جنگ شکست خورده و اسیر شده بود . او آنجا در کنج اردوی فاتح بود . پسر و دخترش را دید که به زنجیر کشیده از جلویش می گذرند . گریه نکرد ، چیزی نگفت . بعد از آنها یکی از خدمتکارانش را دید که می گذرد ، او هم به زنجیر کشیده شده بود . پس بنای نالیدن و مو کندن گذاشت . تو می توانی مثال هایی از خودت بسازی . می بینی : زمان هایی هست که آدم نباید گریه کند – وگرنه ناپاک می شود . ولی اگر کنده چوبی روی پایش بیفتد ، می تواند هر چه دلش بخواهد بکند ، آه و ناله سر دهد ، بگرید روی پای دیگرش ورجه ورجه کند .
تهوع
از راننده تاکسی می خواهم مرا انتها بلوار پیاده کند. باید کمی راه بروم. به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد می زنم. از تلفن های همراه بیزارم، از ساگان بیزارم، از بودلر، از همه این حقه بازی ها بیزارم.
از غرور خویش بیزارم.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
بهتر است بخوابم، اما نمی توانم. دست هایم می لرزد. فکر میکنم باید چیزی گزارش مانند بنویسم. به این کار عادت دارم. هفته ای یک بار جمعه بعد از ظهر ها برای مافوقم گزارش می نویسم.
اما این بار برای خودم می نویسم.
به خودم می گویم: اگر همه چیز را ریز به ریز تعریف کنی، اگر حسابی حواست را جمع کنی، در پایان وقتی آنچه را نوشته ای بخوانی می توانی برای دو ثانیه فکر کنی که احمق داستان کسی غیر توست و آنگاه شاید بتوانی بی طرفانه درباره خودت قضاوت کنی.، شاید.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
"از یک نقطه ی خاص به بعد دیگر هیچ بازگشتی در کار نیست. باید به این نقطه رسید"
"آخرین عشق کافکا"
کلاغ ها می گویند که یک کلاغ تک می تواند افلاک را نابود کند. در این باب هیچ شکی نیست، اما این مسئله علیه افلاک نیست، چون معنای افلاک فقط این است: ناممکن بودن کلاغ ها.
"آخرین عشق کافکا"
دریای انقلاب بخار می شود، و از آن تنها مرداب بروکراسی ای جدید باقی می ماند. زنجیرهای بشر ِ زجر دیده از کاغذ بازی تنیده شده.
"آخرین عشق کافکا"
امروزه شکل های عجیب و غریب و ناشناخته ای از فحشا وجود دارد که در قیاس با آن ،فحشای واقعی ،حرفه ای شرافتمندانه و درست به حساب می آید .چون در فاحشه خانه حداقل در مقابل پول چیزی هم عرضه می گردد
از یکی از دوست داشتنی ترین رمان های جهان " عقاید یک دلقک " (اثر جاویدان هاینریش بل)
"یکی از مطمئن ترین راه های تسکین ِ اضطراب، نوازش است. دستی که روی شانه ای حلقه شده، وضعیت ساده ای ست که گاه شگفتی می آفریند."
آرامش گوسفندی - ناتال جروم