در جست وجوی زمان های گمشده
نوشته : مارسل پروست
این کتاب که توسط مارسل پروست نوشته شده در شش جلد و در مدت نه سال «1927 - 1918» انتشار یافته است.
راه سوان عنوان نخستین جلد از این کتاب عظیم و پیچیده است. مارسل درحالی که در رختخواب دراز کشیده و خوابش نمی برد، به یاد ایامی می افتد که بچه ای لطیف و احساساتی بود و در دهکده عمر می گذراند. هر شب درحالی که خانواده اش در طبقه پایین گپ می زدند و جرعه جرعه لیکور می نوشیدند، او در رختخوابش می خوابید. آرزویش این بود که به مادرش شب بخیر بگوید. مادرش را خیلی دوست داشت و همیشه سعی می کرد نزدیک او باشد، ولی او از مهربانی های فرزندش می گریخت و این نشانه ای از ضعف احساسات او نسبت به فرزندش بود. وقتی مارسل بزرگتر می شود، درمی یابد که علاقه کودکانه اش نسبت به مادرش ریشه ای شهوانی و جنسی داشته است. حتی نشانه هایی از همجنس بازی نیز وجود دارد – سوءظنی که با جریاناتی نظیر جریان دوست فاسدسوان بارون کارلوس نیز توجیه نمی گردد. شخصیت سوان در این کتاب به خوبی تفسیر شده است. او همسایه و دوست خانواده مارسل و شخصی دست و دل باز، زن دوست، مدیر است و محبوب زبان می باشد که ازدواج بدسرانجامی با اودت که دختری زیبا ولی احمق و کودن است، نموده. علاقه اعجاب انگیز او برای این عیاشی ها سرانجام خوبی ندارد و عاقبت زندگیش از هم متلاشی می گردد. سوان، این یهودی احساساتی در رنج و سقوطش به اهمیت اصالت خانوادگی پی می برد.
در باغی پر شکوفه قسمت دوم این کتاب است. همچنانکه مارسل بزرگ می شود، عاشق ژیلبر، دختر سوان می گردد. این عشق عمیق و شاعرانه است ولی به زودی ژیلبر از مارسل خسته می شود و عشق او را به سردی رد می کند. او هم از آن پس، با وجود اینکه با خانواده سوان رفت و آمد دارد، از دیدن و اندیشیدن به ژیلبر اجتناب می کند. دو سال بعد، هنگامی که در بالبس با دختری زیبا و سبزه رو به نام آلبرتین آشنا می شود، احساس می نماید کاملاً عشق گذشته اش را از یاد برده است. ولی پس از چندی درمی یابد که آلبرتین خواهان عشق های افلاطونی و دور از روابط جسمانی است و لذا روح مغموش شکست دیگری را تحمل می کند.
راه گورمانته قسمت سوم کتاب، نشان دهنده هیجان و عشق بعدی مارسل نسبت به دوشس گورمانته زیبا است. اگرچه آنها آشنایی مختصری با یکدیگر دارند، او همیشه در پارک منتظر می ایستد تا به هنگام عبور دوشس تعظیمی به او بکند، یک نفر به او اطلاع می دهد، که این رفتار برای دوستش خیلی زننده و ناراحت کننده می نماید. در همین ضمن بار دیگر مارسل آلبرتین را که حالا بالغ شده و بیوه فتانی است، ملاقات می کند. مارسل توسط دوستش به مجامع گوناگون پاریس راه می یابد. ولی ناگهان درمی یابد که این رفت و آمدها پست و حقیر و بداندیشانه است.
در شهرهای بی آلایش که قسمت چهارم کتاب است، مارسل دوباره سوان را در میهمانی که پرنسس دو گورمانته، یکی از دخترعموهای دوشس، داده است ملاقات می کند، سوان اکنون از بیماری کشنده ای رنج می برد. او یکی از طرفداران پر حرارت آلفرد دریفوس است. سوان به مارسل می گوید که ژیلبر اغلب به فکر اوست و از او حرف می زند و سپس وی را مجبور می کند که به دخترش نامه ای بنویسد. ولی ژیلبر دیگر برای او لطف و تازگی ندارد. آلبرتین دوباره محبت او را جلب می کند و خودش را در اختیار مارسل می گذارد. ولی مارسل که با زنان بسیار دیگری روابط جنسی دارد و فقط در مواقعی که می خواهد اعصاب خسته اش را آرامشی بخشد به دامن آلبرتین پناه می برد. سرانجام به آلبرتین نزدیکتر و علاقه مندتر می شود ولی حالا سوءظنش راجع به همجنس بازی آلبرتین سبب ایجاد حسادت و رنجی بسیار در او می گردد.
اسیر عنوان قسمت پنجم کتاب است که در آن مارسل تصمیم می گیرد، آشفتگی احساساتش را به وسیله ازدواج با آلبرتین پایان بخشد. ولی سرانجام پس از مطالعات بسیار به این نتیجه می رسد که حتی فکر ازدواج تحمل ناپذیر است، اگرچه عشقش به او جنبه اجباری پیدا می کند. مارسل کشف می کند که احساس احتیاج به آلبرتین درست شبیه همان احساسی است که در دوران کودکی به مادرش داشته است. او با تهمت هایی که راجع به همجنس بازی به آلبرتین می زند وی را عصبانی می کند و همین اتهامات و سوءظن، سرانجام باعث می گردد که آلبرتین او را ترک کند.
آلبرتین از دست رفته، ششمین قسمت کتاب است. مارسل با همان روش خودسرانه اش آرزو می کند، آلبرتین دوباره بازگردد. درحالی که تقریباً تصمیم به خودکشی گرفته است، به آلبرتین التماس می کند که بازگردد. مارسل نامه ای از عمه آلبرتین دریافت می دارد که در آن نوشته آلبرتین درحین اسب سواری به زمین خورده و کشته شده است. ولی چند ماه بعد نامه ای به این مضمون دریافت می دارد: «من کاملاً زنده و سلامتم و مایلم تو را ببینم و درباره ازدواج و... عشق با تو حرف بزنم. آلبرتین». مارسل از این بازی آلبرتین متعجب می شود ولی دیگر هیچ احساسی نسبت به او ندارد، ولی به هرحال بعداً هنگامی که دیگر برای انجام هر کاری در این مورد دیر شده، در می یابد که تلگرام حقیقی بوده است.
در زمان دوباره به دست آمده که عنوان تتمه کتاب است، جنگ جهانی به وقوع پیوسته. مارسل هنوز با اشراف فاسدآمیزش می کند و با وجود علاقه شدیدش به زندگی مجلل و عیاشی و لذت جویی، حتی در این روزهای وحشتناک منحرف نشده است. مارسل دوباره ژیلبر را که زنی چاق و میان سال شده و در نظر او مانند یک فاحشه از کار افتاده و قدیمی جلوه می کند، ملاقات می نماید. مارسل با وحشت مشاهده می کند که اشراف فاسد همگی بیمارند و پایشان بر لب گور است. وقت گرانقدر به سرعت از بین می رود و بیش از آن تأخیر جایز نیست. او باید مابقی عمرش را صرف نگارش زندگی و شخصیت آنان، البته تا جایی که خاطره زمان های گمشده در مغزش باقی مانده است، بنماید: «به نظر نمی رسد قدرت این را داشته باشم که ضرباتی شدیدتر از این حقیقت که گذشته منحط و فاسدی را با درد و رنج در وجودم نگهداری می کردم، تحمل کنم» و کتاب به پایان می رسد.