این فرض شما دقیقا مثالی هست که ابن سینا برای اثبات وجود من مجرد و علم به اون مطرح میکنه و به تمثیل "انسان معلق" معروف هست:
انسانی را فرض کنید که ازحیث عقل و اندام دارای صحت کامل است و در هوای طَلْقْ که محسوس به کیفیتی خاص از حرارت و برودت نیست، معلّق باشد؛ بهنحوی که هیچ امری را خارج از بدن خود احساس نکند و درعینحال، هیچ عضوی از اعضای بدنش را نبیند و اعضای بدنش هیچگونه ملامسهای با یکدیگر نداشته باشند. چنین انسانی قطعاً از همه چیز غافل و بیاطلاع خواهد بود، حتی از جسم و بدن خویش؛ اما با وجود این از نفس خود ناآگاه و غافل نخواهد بود.
با این بیان، علاوه بر وجود نفس، تجرد آن نیز امری آشکار مینماید؛ چراکه در این تمثیل با توجه به اینکه اگر انسان نه علم به جهان خارج داشته باشد و نه علم به بدن خویش، فاقد علم به خود نیست و ازاینرو وجود نفس ثابت میشود. بههمین دلیل میتوان پذیرفت که نفسِ انسان، امری غیر از بدن او، یعنی جوهری مفارق است؛ زیرا در غیر این صورت، باید درک نفس ملازم با درک بدن باشد و حال آنکه چنین نیست