دكتر ميرصالح حسيني
Printable View
دكتر ميرصالح حسيني
بله ولی بیوگرافی رو هنوز ننوشتین،نقل قول:
واینقل قول:
منم به همین خاطر گفتم خیام.... یه چندتا رباعی داره به زبان ترکی.... میدونم ترجمه شده واینا...
چه اشتباه بدی کردم... شرمنده.....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دكتر ميرصالح حسيني نام آشنايي در ادبيات فارسي و تركي آذربايجاني است، او را نه به وكالت كه از وكلاي مبرز و نامبردار دادگستري تهران است، بلكه با نخستين ترجمه منظومه «حيدربابا يا سلام» شاهكار ادبي استاد شهريار به فارسي روان و در قالب خود منظومه مي شناسيم. مطالعه آثار مولانا محمد فضولي چنان آتشي در جانش افروخت كه سال هاست به تحقيق و بررسي آثار وي مشغول است. وقتي براي اولين بار با جمع آوري نسخه هاي خطي و مقابله آنها ديوان جامع، كامل و نفيس فضولي را به دوستداران ادب عرضه داشت، استاد محمدحسين شهريار با دعوت از اين شاعر و محقق برجسته، مراتب سپاس و قدرداني خود را اعلام كرد و در همان محفل ساعت ها از شعر و ادب ايران زمين و مقام والاي فضولي سخن ها رفت. همزمان با كنگره بين المللي فضولي از طرف يونسكو در تبريز حديقه السعدا نيز منتشر شد. حضور استاد در محافل شعر و ادب و توضيح و تفسير آثار فضولي همواره با استقبال هنرمندان، ادبا، شعرا و خوانندگان همراه بوده و همين امر سبب گرديده كه بسياري از علاقه مندان، اشعار فضولي و استاد را از حفظ مي خوانند.
زنده ياد استاد علي سليمي روي اشعار و ترجمه رباعيات خيام استاد صالح حسيني، آهنگ ها ساخته بود كه مكرر اجرا و پخش شد. در ديداري كه پروفسور راميز قلي اوف (استاد تار) با استاد داشتند، اشعار خود استاد و ترجمه هايشان از خيام به شدت مورد توجه قرار گرفت. يكي از حاضرين در مجلس گفت كه اكثر موسيقيدانان و خوانندگان بزرگ استاد را به لحاظ مختلف به خصوص از جهت ترجمه هاي خيام مي شناسند. در اين اثنا استاد راميز قلي اف عبارت بسيار موجز و مناسب حال و مقال بيان داشتند و گفتند: اين كار عجيبي نيست؛ زيرا براي شناختن استاد صالح حسيني، يك لحظه هم كافي است.
به راستي استاد ميرصالح حسيني در ادبيات تركي پديده اي به حساب مي آيد، چرا كه احاطه كامل او بر شاخه هاي مختلف زبان تركي و آشنايي با چندين زبان زنده دنيا در كنار طبع روان شعر و عشق مفرط ايشان به شناساندن آثار نامداران و پيشوايان ادب اين مرز و بوم موجب گرديده است كه در تمامي كارها نهايت دقت، ذوق، خلاقيت و ابتكار را به خرج دهند تا جاي هيچ حرف و حديثي نماند.
از جمله آثار ايشان ديوان كامل مهستي، ليلي و مجنون فضولي، درد مشترك، شرحي بر شمشير و قلم ختايي (شاه اسماعيل صفوي)، ده نامه ختاي، شرحي سطري بر آثار سهراب سپهري و ترجمه بي نظير رباعيات خيام به تركي و عربي مزين به تابلوهاي استاد گرانقدر قربانعلي اجلي را مي توان نام برد.
تصحيح ديوان تركي فارسي شاه اسماعيل صفوي (ختايي) آخرين اثر منتشر شده است كه الحق از آثار به ياد ماندني و جاودانه استاد به شمار مي رود.
باد در جزيره
باد اسب است:
گوش كن چگونه مي تازد
از ميان دريا، ميان آسمان.
مي خواهد مرا با خود ببرد: گوش كن
چگونه دنيا را به زير سم دارد
براي بردن من.
مرا در ميان بازوانت پنهان كن
تنها يك امشب،
آنگاه كه باران
دهان هاي بيشمارش را
بر سينه دريا و زمين مي شكند
گوش كن چگونه باد
چهار نعل مي تازد
براي بردن من.
با پيشاني ات بر پيشاني ام
دهانت بر دهانم
تن مان گره خورده
به عشقي كه ما را سر مي كشد
بگذار باد بگذرد
و مرا با خود نبرد.
بگذار باد بگذرد
با تاجي از كف دريا،
بگذار مرا بخواند و مرا بجويد
زماني كه آرام آرام فرو مي روم
در چشمان درشت تو ،
و تنها يك امشب
در آن ها آرام مي گيرم عشق من.
پابلو نرودا...نقل قول:
باد در جزيره
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
آفرين درسته:11:
با تشکر از farryad عزیز.... اینم از بیوگرافی جناب نرودا:
=====
پابلو نرودا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاعر شیلیایی ، متولد 1904 با نام اصلی نفتالی ریکاردو ریس باسوالتو در پارال شیلی . در تموکو دوران جوانی و نوجوانی را گذراند . از 1920 به بعد نام پابلو نرودا را به احترام یان نرودا شاعر چک ( 1834 -1891) برای حود برگزید . در ا920 اولین کتابش به نام گرگ و میسپش سپیده دم و یکسال بعد بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید را منتشر کرد که برایش شهرت به ارمغان آورد . در 1945 به سنای شیلی راه یافت ذر حالیکه پیش از آن به نهضتهای مردمی اسپانیا و فرانسه پیوسته بود . در 1947 به علت سخنرانی اعتراض آمیز نسبت به رییس جمهور وفت شیلی – بیده لا – شیلی را مخفیانه ترک و به اروپا رفت . در 1952 به کشورش بازگشت و در 1971 جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد .
از آثار برجسته او می شود به :
بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید ، تلاش انسان بی پایان ؛ اقامت در خاک ، اسپانیا در قلب من ، خشم ها و محنتها ، آواز همگانی ، شعرهای ناخدا ، چکامه های بنیادین ، انگورها و باد ، صد شعر عاشقانه ، یادداشتهای ایسلا نگرا ، کتاب سوالها ، بود ها و یادبودها و دهها اثر دیگر اشاره کرد .
بودها و یادبودها مجموعه خاطرات ادبی و سیاسی شاعر است که اتفاقا به فارسی نیز ترجمه شده است . کتاب «بیست شعر عاشقانه و یک ترانهء نومیدانه»ی او که در سال 1924 (بیست سالگی شاعر) منتشر شد تا کنون بیش یک میلیون فروش رفته است.
در خلاصهای از زندگینامهء او نوشته شده است که او دو رابطهء جدی داشته و سه بار ازدواج کرده است. ازدواج اولش با خانمی هلندی بود که زبان اسپانیایی نمیدانست.نرودا در سال 1973 چند روز پس از کودتای پینوشه به علت سرطان خون در خانه محبوبش در ایسلا نگرا فوت کرد در حالیکه همسرش و الهه شعرهای عاشقانه اش ماتیلده اوروتیا را در کنار داشت .
یه نمونه دیگه از شعرهای نرودا:
این همه نام
دوشنبه
محصور می کند خویش را
با سه شنبه
و هفته با سال .
نمی شود بگسلد زمان
با قیچی کسل کننده ات،
و تمام نامهای روز را
آب شب می شوید !
هیچ مردی نمی تواند بنامد خویش را :
پیتر ؛
چنانکه هیچ زنی :
رز یا ماری .
ما ،همه، ماسه ایم و غبار ؛
ما ،همه ، بارانیم در باران !
با من از ونزوئلا ها سخن گفتند ،
از پاراگوئه ها ،
شیلی ها ؛
نمی دانم از چه می گویند .
من تنها ،
پوسته زمین را می شناسم
و می دانم که نامی ندارد !
وقتی می زیستم در میان ریشه ها
لذتم می بخشیدند
بیش از گلها ؛
و آنگاه که سخن می گفتم
در میانه صخره ها
پژواک می شد صدایم
چون ناقوسی .
آنک بهاری می آید
آهسته اهسته
که درازنای زمستان را تاب آورده است ؛
زمان
گم کرده کفشهایش را ؛
یکسال
چهار قرن به طول می انجامد !
هر شب به گاه خفتن ،
چه نامیده می شوم و
نمی شوم ؟!
و به گاه بیداری کی ام ،
اگر این نیست «من» ای که به خواب رفته بود ؟!
این می گویدمان
که پرتاب می شویم در کام زندگی
از همان بدو تولد
که نیانباشته دهانهامان
با این همه نامهای مشکوک
با این همه برچسبهای غم انگیز
با این همه حروف بی معنا
با این همه «مال تو » و « مال من »
با این همه امضای کاغذها !
می اندیشم به شوراندن اشیا ،
در آمیختن شان ،
دوباره برآوردنشان ،
ذره ذره برهنه کردنشان ،
تا آنجا که داشته باشد ، نور زمین
یگانگی دریا را :
تمامیتی سخاوتمند و
خش خش عطری استوار را !
سلام مجدد....:11:
سوال بعدی، البته با اجازه دوستان :
...و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت...
سلمان هراتی؟