تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
Printable View
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
زندگی را عاشقانه با تو معنی میکنم
اما به من بگو که عشق چیست
عشق را با تو معنی کردم
تا اینک با تو باشم
ارادت آقا محمد
مطربان رفتند و صوفي در سمــــــــاع عشق را آغاز هست، انجام نيست
کام هر جويندهاي را آخـــــــــري است عارفـــان را منتهـــــــاي کـام نيست
سروری
تو که جان می دهی بر دانه در خاک
غبار از چهر گل ها می کنی پاک
غم دل های ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن
سلام
نه دست صبر که در آستين عقل برم
نه پاي عقل که در دامن قرار کشم
علیک سلام
راست می گویی دیووانه از من بهتر است
دیوانه را چو سنگ زنی می رود و می خندد
من نیز چنین
اما دیوانه دل ندارد و من دارم
رحمی نمی کنی؟
سلام فرانک خانوم شب بخیر
مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي/ آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام/ تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي
يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست
هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام
سلام اقا جاوید.مثل اینکه شما هم تو کار ی هستیا!
من نمی دانم
- و همین درد مرا سخت می آزارد -
که چرا انسان ، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش :
- چیزی از معجزه آن سو تر -
ره نبرده ست به اعجاز محبت ،
چه دلیلی دارد ؟
شب به خیر پاکر جان
چه شب سردیست امشب
دست ها در سکوت می لرزد
چشمهایم هنوز می بیند اما تاریکی را
چه شد رنگها را کشتند
ضربان قلبم به شماره می افتد و ناگهان...
نور را می بینی؟