شكايت شب هجران گذاشته به -------------------------بشكر آنكه بر افكند پرده روز وصال
بيا كه پرده ي گلريز هفت خانه چشم-------------------كشيده ايم بتحرير كارگاه خيال
Printable View
شكايت شب هجران گذاشته به -------------------------بشكر آنكه بر افكند پرده روز وصال
بيا كه پرده ي گلريز هفت خانه چشم-------------------كشيده ايم بتحرير كارگاه خيال
لب من اي لب نيرنگ فروش
بر غمم پرده يي از راز بكش
تا مرا چند درم بيش دهند
خنده كن ، بوسه بزن ، ناز بكش
شعر حافظ همه جا گوهر ناب است ولي...خب به ترتيب بگو ، شعر كه بسيار بود
از الفبا همه حرف آمده در دفتر شيخ...آن يكي گوي كه دنباله’ اشعار بود
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر خویش
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم
برای یک دیگر اعتراف کنیم
که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
که کنون سوار بر درشکه ای مندرس
در برف مانده است
نه
باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
باید فراموش کنیم
هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من آن شهر اسیرم ساکانش سنگ
گویی
درسنگ نیزچیزی بیداراست.
آن صخره گران را می بینی ؟
داردشکاف برمی دارد .))
(( آری :
خمیازه ای ست
دررخوت میان دو خفتن ...
نه !
یک روزنه ست
که چترآن مذاب
فواره درخشان، فواره اسیردرخشان
از ژرفنای سنگ و صبوری
وامی کند به سوی شکفتن ...
نه جانا ! این نه جای طعنه و سردی است
گرش نتوان گرفتن دست بیدادست این تیپای بی غاره
ببینش روز کور شوربخت این ناجوانمردی ست
--------------
سلام فرانک جان.خوبی؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟
نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟
که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!
و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!
ـــــــــــــ
سلام خانمی
قربونت . تو خوبی ؟
من به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
-----------------
مرسي عزيز. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ببخشيد كه دير شد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آخه اعتبار كارتم تموم شد. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
الان كارت گرفتم.
نذر کردم لحظه تنگ غروب
نذر يک شب اشک نيلی ريختن
بر سر هر کوچه شهر خيال
شب چراغی از نگاه آويختن
نميترسي نميترسي نميترسي كه بنويسند نامت را
به سنگ تيره گوري شب غمناك خاموشي
اگه ميشه دو بيتي
--------------------
يا رب اين نوگل خندان که سپردي به منش
ميسـپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوي وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفـت دور فلک از جان و تـنـش
شعرتون تکراری بود :دی
--------------------
شب از نيمه گذشته و من
خسته از خاطرات ديروز
به لحظه های حال تکه زده ام
چه آسان می توان از يادها رفت !!
گذشت زمان تاراج خاطره هاست
من نيومدم 514 صفحه رو بخونم تا بدونم كدوم شعر تكراري هست يا نيست
----------------------------------
تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعي خدا بکـند
تو خانقاه و خرابات را در ميانه مبين
خداگواه كه هرجا كه هست با اويم
حالا بفرمایید منو بزنید چوب بدم خدمتتون؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-----------------
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری بادست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تورا
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل وتباری که اینچنین یک مرغ را
بازبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
عزيز خودتو ناراحت نكن گلم
يارب آن زاهد خود بين كه بجز غيب نديد
دود آهيش در آئينه ادراك انداز
زندگی هنگامه فریادهاست
سر گذشت در گذشت یادهاست
------------
قربونت بشم عسلی نازم
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
فکر کنم باره Nام باشه که این شعر توسطه خوده شما نوشته می شه ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط behroooz
--------
دنيا پر از سگ ست جهان سر به سر سگي ست
غير از وفا تمام صفات بشر سگي ست
لبخند و نان به سفره ي امشب نمي رسد
پايان ماه آمد و خُلق پدر سگي ست
از بوي دود و آهن و گِل مست مي شود
در سرزمين من عرق كارگر سگي ست
جنگ و جنون و زلزله؛مرگ و گرسنگي
اخبار يك.. سه... چار... دو... تهران... خبر سگي ست
آهنگ سگ ترانه ي سگ گوشهاي سگ
اين روزها سليقه ي اهل هنر سگي ست
بار كج نگاه شما بر دلم بس ست
باور كنيد زندگي باربر سگي ست
آدم بيا و از سر خط آفريده شو
ديگر لباس تو به تن هر پدر سگي ست
عجب شعری [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
--------------------
بچه زدن نداره!!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
بچه زدن نداره!!!
-----------------
در این فراسوی زمان
چرا مرگ ثانیه ها را می خندیم؟
مگر چه مانده به جا از خوشی ؟
فقط نعشه یک طلوع
که نه گرمی دارد ونه زیبایی
همچون وجود ما بهم
که نه می رویم ونه می مانیم
این زمستان شاید
به آخر نرسد با "ما"
آمد افسوس كنان مغبچه باده فروش / گفت بيدار شو اي رهرو خواب آلوده
شست و شوي كن وآنگه به خرابات خرام / تا نگردد وز تو اين دير خراب آلوده
پاك و صافي شو از چاه طبيعت به در آي / كه صفايي ندهد آب تراب آلوده
همه ويراني و ويراني
همه خاموشي و خاموشي
سايه افكنده به روزنها
پيچك خشك فراموشي
يا رب ! چه فرخ طالعند ، آنان كه در بازار عشق -------------------------- دردي خريدند و غم دنياي دون بفروختند
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
چون سايه گشته خواب و نمی افتد
در دام های روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پريشانم
مغروق اين جوانی معصومم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و هم آغوشی
می خواهمش در اين شب تنهائی
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد، درد ساكت زيبائی
سرشار، از تمامی خود سرشار
می خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم بپيچد، پيچدسخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لابلای گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفس هايش
نوشد، بنوشدم كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سركش بازيگر
درگيردم، به همهمه درگيرد
خاكسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جويم
لذات آتشين هوس ها را
می خواهمش دريغا، می خواهم
می خواهمش به تيره، به تنهائی
می خوانمش به گريه، به بی تابی
می خوانمش به صبر، شكيبائی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب، شبی بی پايان
او، آن پرنده، شايد می گريد
بر بام يك ستاره سرگردان
نيك باشي و بدت گويد خلق ------------------ به كه بد باشي و نيكت بينند
دنیا پر از پرندگان بی آسمان
و آدم های بی ستاره است
و فردا همیشه آینه اش را
جلوی صورتت نمی گیرد
خورشید اما
بادکنک سرگردانی نیست
که در طوفان گم شود.
گل های سرخ قالی را
در آب و آفتاب و بهار هم
که غرق کنی
بازتر نمی شوند
دل من، ای دل ديوانه من
كه می سوزی ازين بيگانگی ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگی ها
----------------------------
مونيكا هزار تاش كن ديگه
يك جان تو طلب كاري و يك بوسه بدهكار ** ** بستان و بده حرف حسابي دو كلام است
تا زميخانه و مي نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو اي زاهد خود بين که زچشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود
چشمم آندم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
اين كه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت
اجر صبريست كه در كلبه ي احزان كردم
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
با سلام
من تازه اومدم تو این سایت
با اجازه همه شما
یا رب سبب حیات حیوان بفرست
وز خوان کرم نعمت الوان بفرست
از بهر لب تشنه طفلان نبات
از سینه ابر شیر باران بفرست
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
خواهم شدن به ميكده گريان و دادخواه
كز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر كرانه تير دعا كرده ام روان
باشد كز آن ميانه يكي كارگر شود
اي جان حديث ما بر دلدار باز گو
ليكن چنان مگو كه صبا را خبر شود
از كيمياي مهر تو زر گشت روي من
آري به يمن لطف شما خاك زر شود
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
اين سركشي كه كنگره ي كاخ وصل راست
سرها بر آستانه ي او خاك در شود
حافظ چو نافه ي سر زلفش به دست توست
دم در كش ارنه باد صبا را خبر شود
ديگه از اون خبرا نيست اينجا حرف و پس ميگيرن
ميگن عاشقيم و اما تو نباشي نميميرن
نرم برون آمده از آستين
بازو يا مرمر و عاج است اين
گردن سيمينش چون شير پاك
زير گلو آينه ي تابناك
لعلش چون شهد و شكر دلپذير
چشمش آهو روش و شير گير
ساقش افسون گر و آشوب ساز
بر سر آن دامان در رقص و ناز
زمان ايستاده است
زمان آن جا در انتهاي سرسراي شب ايستاده است
و اين منم كه مي گذرم
مي روم در سيماي يك جسم
و شايد روزي باد
غبارم را
همراه خود
به سوي كوچه هايت بازگرداند
بايد همه چيز را باور كرد
عزيزانم را در خاك پنهان مي كنم
تا بوي تعفنشان آزارم ندهد
اين چشمان نگران مادرم نيز
روزي در خاك خواهد گنديد
بايد همه چيز را باوركرد
عطر گل ها
چه يم تواند باشد
چرا توجيه بوي تعفن خاك ؟
من ديگر همه كرم ها را در ژرفناي خخاك مي بينم
كه از گوشت هاي گنديده بدنم
چگونهكنسرو مي سازند
و ريشه گل ها را
از لاشه فاسدم
خود را معطر مي كنند
...
درين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذر گهي ست پر ستم كه اندر او به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خراب تر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات ؟
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر كسي تبر نمي زند