هر پرده که افتاد، بسی پرده به جا ماند؛
هر راه که رفتیم، بسی راه به جا ماند؛
پس چیست سبب از شدن ما؟
آن بود که در لوح خدا ماند.
Printable View
هر پرده که افتاد، بسی پرده به جا ماند؛
هر راه که رفتیم، بسی راه به جا ماند؛
پس چیست سبب از شدن ما؟
آن بود که در لوح خدا ماند.
. سوًال من آینه و باسخ تو سنگ بود
. سهم من از چهره ات،دیدن خرچنگ بود
. باز جهانی شداین ، خشم فراگیرتان
. خنده من صلح ناب خشم تو از جنگ بود
کوه نظرانی که حسودند و بخیل
در محنت و رنج بی نظیرند و عدیل
آنکس که بود بخیل خوارست و ذلیل
و انکس که بود حسود زار اس و علیل
گر تـو نگری در من آیینه بدقــت
وانگـاه تو ندیدی بجز مهر و محبـت
-=-=-
لطف زین من آیینه نیــــست عزیزم
لطف تو و ربست که نه قعرم نه محدب
.
.
.
از احمد رضا گنجی (خودم)
که تو صفحه ی زیر به خواهر عزیزم تقدیم کردم:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نظر یادتون نره
یباترین دوبیتی به نظر من اینه:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
آنان که جهان را زتو پنداشته اند؛
و از بهر جهان تو خودی ساخته اند؛
خود را به جهالت به تو نسبت دادند؛
زآن رو که به خویشتن تو را یافته اند.
مگذار دلت دور ز یزدان ماند
ابلیس به ورطه گناه راند
و آنگاه خدا دشمن خویشت داند
وز دوستی تو روی بر گرداند
ای دوست به کام دشمنانم کردی
بودم چو بهار چون خزانم کردی
در کیش تو من راست بدم، همچون تیر
قربان شومت چرا کمانم کردی
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
-مولوی
تا توانی ساده و یکرنگ باش
قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است!