سر كوي جانان
لعل سيراب جنون تشنه لب يار منست
وز پي ديدن او دادن جان كار منست
شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هر كه دل برون او ديده در انكار منست
ساروان رخت بدروازه مبركان سر كو
شاهراهي ست كه منزلگاه دلدار منست
بنده ي طالع خويشم كه در اين قحط وفا
عشق آن لولي سر مست خريدار منست
طبله ي عطر گل و زلف عبير افشانش
فيض يك شمه ز بوي خوش عطار منست
باغبان همچو نسيمم ز در خويش مران
كه آب گلزار تو از اشك چو گلنار منست
شربت قند و گلاب از لب يلرم فرمود
نرگس او كه طبيب دل بيمار منست
آنكه در طرز نكته به حافظ آموخت
يار شيرين سخن نادره گفتار منست