تمام نیمکت های شهر دونفره اند!
من که یک نفر بیشتر نیستم
چرا به من نیمکت تعارف می کنی آقا؟
یک صندلی می خواهم، لطفن!
Printable View
تمام نیمکت های شهر دونفره اند!
من که یک نفر بیشتر نیستم
چرا به من نیمکت تعارف می کنی آقا؟
یک صندلی می خواهم، لطفن!
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز
... تو فقط خنده ما را ديدي
...گر که چون ما پي نابودي خود مي گردي
...گر پي سوختني
...عاشق چشم به در دوختني
...با ما بمان...با ما بسوز...
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز...
بشنو از ما اين نصيحت...
شعر رفتن ساز کن...
تا پر و بالت نسوخته شاپرک پرواز کن...پرواز کن
نیمی از شب می گذشت و خواب را
ره نمی افتاد در چشم ترم
جانم از دردی شررزا می گداخت
خار و سوزن بود گفتی بسترم
بر سرشکم درد و غم می بست راه
می شکست اندر گلو فریاد من
بی خبر از رنج مادر ، خفته بود
در کنارم کودک نوزاد من
فروغ
نه در مسجد گذارندم که رند است نه در ميخانه کين خمار خام است
ميان مسجد و ميخانه راهي است بجوئيد اي عزيزان کين کدام است
به ميخانه امامي مست خفته است نميدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز حريفم قاضي و ساقي امام است
برو عطار کو خود ميشناسد که سرور کيست سرگردان کدام است
تو ای خاتون خواب من - من تن خسته را درياب
مرا همخانه کن تا صبح - نوازش کن مرا تا خواب
هميشه خواب تو ديدن دليل بودن من بود
چراغ راه بيداری اگر بود از تو روشن بود
در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
ان قد ندمت و ما ينفع الندم
ساقی چو يار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم
« چرا از مرگ مي ترسيد »؟
شما كه در پي آرامش امروز و فرداييد
چرا اين گونه مي لرزيد؟
شما كه غرقه در اوهام وروياييد
مگر اين مرگ وحشتناك
يك خوابيدن آرام و بي فردا نمي باشد؟
مگر اين خواب خوش
يك خواب پر رويا نمي باشد؟
ويا اينكه مگر از زندگي كردن چه مي خواهيد؟
بجز آهنگ تكراري؟
ويا سعي و تلاش بي ثمر
در خواب و درخوردن ؟
نه طريق دوستان است و نه شرط مهرباني
که به دوستان يکدل سر دست برفشاني
یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت
یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت
با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن
قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن
شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود
عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود
روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت
حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله