زاهد خام كه انكار مي و جام كند
پخته گردد چو نظر بر مي خام اندازد
حافظ
شب :40: همگي:40: خوش
Printable View
زاهد خام كه انكار مي و جام كند
پخته گردد چو نظر بر مي خام اندازد
حافظ
شب :40: همگي:40: خوش
دجله به دجله يم به يم
چشمه به چشمه جو به جو
از پي ديدن رخت
همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در
كوچه به كوچه كوبه كو
سلام بر همگی
وقتی شب ، شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده ی شبو دریدی
يه مرغ نازي داشتم،*** خوب نگهش نداشتم،
شغال اومد و بردش،***رو پا نشست و خوردش
شغال باغ بالا، پات بشکنه ايشالّا***بگيد ايشالّا، - (( ايشالّا ))
مرغ منو گرفتي،***اي کاش يه روزي به چنگم
بيفتي بگيد ايشالّا*** - (( ايشالّا ))
نه بوم نه در نه ايوون ***نه لانه و شبستون،
نه آتيش نه خاکستر***اگه گفتين چي چي پر؟
(( کلاغ پر ))*** (( آفرين ))
گنجشک پر، کلاغ پر***شغال پير باغ پر،
کبوتر دلم پر***گلدون پرگلم پر،
چراغ ايوونم پر***مرغ شبستونم پر،
يه مرغ نازي داشتم،***خوب نگهش نداشتم،
شغال اومد و بردش،*** رو پا نشست و خوردش
شغال باغ بالا، پات بشکنه ايشالّا***بگيد ايشالّا، - (( ايشالّا ))
مرغ منو گرفتي،***اي کاش يه روزي به چنگم
بيفتي بگيد ايشالّا *** - (( ايشالّا )).....
نه بوم نه در نه ايوون*** نه لانه و شبستون،
نه آتيش نه خاکستر***اگه گفتين چي چي پر؟ -
(( کلاغ پر ))
***
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نميبينم
دلي بيغم كجا جويم كه در عالم نميبينم
دمي با همدمي خرّم ز جانم بر نميآيد
دمم با جان برآيد چون كه يك همدم نميبينم
من بر آنم که در این دریا
خوب بودن - به خدا - سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان ،
تا این حد ،
با خوبی
بیگانه است .
و همین درد مرا سخت می آزارد !
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
گاهی خيال می کنم از من بريده ای.
بهتر ز من برای دلت برگذيده ای.
از خود سوال می کنم آيا چه کرده ام؟
در فکر می روم که تو از من چه ديده ای؟
از من عبور می کنی و دم بر نمی زنی.
تنها خوش است دلم. که شايد نديده ای.
يک روز می رسد که در آغوش گيرمت.
هر گز بعيد نيست خدا را چه ديده ای؟
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
حاليا خانه برانداز دل و دين من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کيست