نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ شیرازی
Printable View
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ شیرازی
تا ز دل کم هنر و طبع سست
راست شد اين چند خط نادرست
ساخته گشت از روش خامهاي
از پس شش ماه چنين نامهاي
امیر خسرو دهلوی
يارم چو قدح به دست گيرد
بازار بتان شکست گيرد
هر کس که بديد چشم او گفت
کو محتسبي که مست گيرد
یا دولة جمعت شملی بریته
بلغتنی املا رغما لحسادی
یا اسعدالناس جدا ما سعی قدمی
الیک، الا ارادالله اسعادی
سعدی
در بالصحاف علیالندمان مصطبحا
الا علی بملاء الطاس و الکاس
هات العقار و خذ عقلی مقایضة
لعل تنقذنی من قید وسواس
سر انداز در عاشقي صادق است
که بد زهره بر خويشتن عاشق است
اجل ناگهي در کمينم کشد
همان به که آن نازنينم کشد
چو بي شک نبشتهست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک
سعدی
کس عسل بینیش از این دکان نخورد
کس رطب بیخار از این بستان نچید
هر به ایامی چراغی بر فروخت
چون تمام افروخت بادش دردمید
حافظ
دل آتش سوداي تو در دل دارد
جان در طلب تو باد حاصل دارد
پس کيست که او نيل ترا گل دارد
پس کيست که او نيل ترا گل دارد
سنایی غزنوی
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
بیمست که: یک بار فرود آید دیوار
دیوار کهن گشته بپرداز بادیز
یک روز همه پست شود، رنجش بگذار
رودکی
روي به محراب نهادن چه سود؟
دل به بخارا و بتان تراز
ايزد ما وسوسهي عاشقي
از تو پذيرد، نپذيرد نماز
رودکی
زندهی جاوید گردد کشته شمشیر عشق
زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را
جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی
تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را
خواجوی کرمانی