از تو به كه نالم كه دگر داور نيست...
وز دست تو هيچ دستي بالاتر نيست
...
Printable View
از تو به كه نالم كه دگر داور نيست...
وز دست تو هيچ دستي بالاتر نيست
...
جانا همه امید من امروز تویی
هستند دگران ولیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
...
ای نو بهر خندان، از لامکان رسیدی
چیزی به یار مانی، از یار ما چه دیدی؟
خندان و تازه رویی، سر سبز و مفشکبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟
...
شب تاریک و سنگستان موم است
قدح از دست مو افتاد ونشکست
نگهدارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
...
یارب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من گر زپا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر ولی من
به جز او عالمی را بردم از یاد
...
ای کاش که سقراط دگر زنده شود؛
بر تار عقول خلق آغشته شود؛
اندیشه نادانی او بیش از این؛
بر دایره خلق زمین زنده شود.
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دوصد دل بر ما
نه دل بر ما نه دلبر اندر برما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی/ هر لحظه به دام دگری پابستی/ گفتا شیخا ، هر آنچه گویی هستم/ اما تو چنان که می نمایی هستی؟