میازار موری که دانه کش است
که جان دارد جان شیرین خوش است
Printable View
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد جان شیرین خوش است
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد ...
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
در مذهب طريقت خامی نشان کفر است
آری طريق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بينی بیمعرفت نشينی
يک نکتهات بگويم خود را مبين که رستی
سلام
یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم
به امید کرمت روی به راه آوردیم
بر سر نفس بدآموز که شیطان رهست
از ندامت حشر از تو به سپاه آوردیم
باز هم علیک
مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
مولانا
سلام شبتون بخير
سلام محمد
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
مه بر زمین نرفت و پری پرده بر نداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
تو خود فرشته ای نه ازین گفل سرشته ای
گر خل از آب و خاک، تو از مفشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری
یار ما بی رحم یاری بوده است
عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یک دو سال
گر شماری یک دوباری بوده است
وحشی بافقی
تو به تقصير خود افتادی از اين در محروم
از که مینالی و فرياد چرا میداری
حافظ از پادشهان پايه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه اميد عطا میداری