مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
حالا مي توانم لباس هاي سبزم رابيرون بياورم
و سياه بپوشم
مي توانم تمام ستاره هاي سبز را با تفنگ ساچمه اي هدف بگيرم
ديگر نه رد پاي پروانه را دنبال مي كنم
نه رنگين كمان را
همه چيز مال خودت
Printable View
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
حالا مي توانم لباس هاي سبزم رابيرون بياورم
و سياه بپوشم
مي توانم تمام ستاره هاي سبز را با تفنگ ساچمه اي هدف بگيرم
ديگر نه رد پاي پروانه را دنبال مي كنم
نه رنگين كمان را
همه چيز مال خودت
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفاداربمیرم.
من اگه از چشمای تو می گم
من اگه در پی نام و نشون تو هستم
من اگه از رفاقت تو با تیغ نارفیق به گلو نشسته ات...
من اگه از زخم کاری دل می گم
مکدر نشو... جون پناه من
نمي رود ز دل من صفاي صورت عشق
و گر بر آينه باران گرد مي آيد
به شاهراه طلب نيست بيم گمراهي
كه راه با قدم رهنورد مي آيد
دلم تنگه برا آسمونی که دیگه آبی نیست
دلم تنگه و دل فولادم تا شده ، خم شده ، شکستس
دلم تنگه برا ابری که دلش پر گریه است
دلم تنگه برا آب ، بارون
تو رو خدا بذارین بارون بیاد
بذارین این چشما خیس از دعای مادر بشه
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
دو تنها و دو سرگردان دو بي کس
دد و دامت کمين از پيش و از پس
چه خواهد شد بگوييد اي رفيقان
رفـيــق بــي کـســان يـار غريبان
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
از شـادي پـر گـيرم کـه رسـم بـه فلک
سرود هستي خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بريزم ساغر شکنم
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم ... که عاشقت بودم!!»
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت ، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه ، هنوز عاشـق بود ...