دونه هاي برف روي گونه هات خونه ميکنن دوباره
باز زمستونه و دل نگرونه طاقت دوريتو نداره
ابراي سياه بين خونه ها ديوار سفيد ميذارن
از دل تنگم و گل قشنگم انگاري خبر ندارن
Printable View
دونه هاي برف روي گونه هات خونه ميکنن دوباره
باز زمستونه و دل نگرونه طاقت دوريتو نداره
ابراي سياه بين خونه ها ديوار سفيد ميذارن
از دل تنگم و گل قشنگم انگاري خبر ندارن
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را
بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد
در آن دم که مي ماند برايم هيچ هيچ و هيچ
و برجاست زردي و رو سياهي از اين همه غرور
مرسی جلال جان
رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت
چه چاره سازم از این پس چو چارهساز برفت
سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست
نموده روی به بیچارگان و باز برفت
تو باور دل تو جدايي جايي نداشت
چي شد دل عاشقت رو قلب من پا گذاشت
ترک سر مستم که ساغر میگرفت
عالمی در شور و در شر میگرفت
عکس خورشید جمالش در جهان
شعله میزد هفت کشور میگرفت
تا کی غم دنيای دنی ای دل دانا
حيف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
يه روزي زندون شعرو ميشکنم
از حصار قصه ها رها ميشم
تا تو آخرين ترانه ام بشي
اسمتو صدا کنم بياي پيشم
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است
گفتم کنايتی و مکرر نمیکنم