ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
من در همه ی عالم مشهور به شیدایی
در نامه ی مجنونم از نامه من اغازم
زان پیش اگر بودم سر دفتر دانایی
ای باده فروش من سرمایه ی جوش من
ای از تو خروش من , من نایم و نایی
Printable View
ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
من در همه ی عالم مشهور به شیدایی
در نامه ی مجنونم از نامه من اغازم
زان پیش اگر بودم سر دفتر دانایی
ای باده فروش من سرمایه ی جوش من
ای از تو خروش من , من نایم و نایی
يه عمر حال و روز من همينه
کسي به پايه گريه ها نمي شينه
بازم دلم گرفته گريه کردم دارم به گريه هام مي خندم
بازم صداي گريمــو شنيدن همـــه به گــريهام مي خـــندن
دوباره يه گوشه مي شنيدم و واسه دلم مي خونم
هنوز تو حسرت يه هم زبونم ولي نميشه خوب اينو مي دونم
دوباره نــمي خـوام چشـــاي خيسمو کـــــسي ببينه
يه عمره حال و روز من همينه کسي به پاي گريه هام نميشينه
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
*
باشه جلال جون.تو هم ما رو مسخره کن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] []
کی زمان آن فرا می رسد که همهء روزم
همان دمی باشد که
در سراپردهء تو بیارامم
بر بستری از عطر گل ها .
تو غنوده باشی و من بانگ برآورم :
ای نازنینِ ماه سیما
ای ابروکمانِ نیک خو !
مهربان باش با من !
آه ! کی می رسد آن زمان ؟ ...
کی من مسخره کردم آقا محمد؟ تازه یه همدرد پیدا کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خيلی قشنگ بود اين شعره به دلم نشستنقل قول:
نگو تو شهر حقیقت واسه ما جایی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکامو نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو هنوز هستی
خوشحالم که خوشتون اومد
یه آشنا سنگ صبور یه کس می خوام
دیگه دارم خفه می شم نفس می خوام
آخه تنهام آخه تنهام
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود
تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
تا زمانی با تو-ام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
دوباره نــمي خـوام چشـــاي خيسمو کـــــسي ببينه
يه عمره حال و روز من همينه کسي به پاي گريه هام نميشينه
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
پس امشب هم برنامه میگیرم
هزار و يك رنگي بدون
دروغ و نيرنگي بدون
واسه دل عاشق من
بد نامي و ننگي بدون
راهمو كج كردي عزيز
عشقمو رد كردي عزيز
خودت ندونستي چي كردي
با ما بد كردي عزيز
زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
خامی که دل ندارد این غم نباشد او را
گفتی که: دل بدوده، من جان همی فرستم
زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را
عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم
این مرده زنده کردن دردم نباشد او را
گویند: ازو طلب دار آیین مهربانی
نه نه، طلب ندارم، دانم نباشد او را
آره برنامه بزار ولی من بعدا میام میبینم!