هر کس به طريقي دل ما ميشکند
بيگانه جدا ، دوست جدا ميشکند
بيگانه اگر مي شکند حرفي نيست
من در عجبم دوست چرا ميشکند
سلام جلال
از وقتی سایه عزرائیل رو بالا سرم حس کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
هر کس به طريقي دل ما ميشکند
بيگانه جدا ، دوست جدا ميشکند
بيگانه اگر مي شکند حرفي نيست
من در عجبم دوست چرا ميشکند
سلام جلال
از وقتی سایه عزرائیل رو بالا سرم حس کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیــوانـــه محبت جـــانـــانه ام هنـــوز
دست از دلم بـــدار کــه دیوانه ام هنوز
عمـــری بگرد شمع جمال تــو گشته ام
و آتش نخورده بــر پر پـروانه ام هنوز
سلام برسون بگو یه سری هم به ما بزنه
زبان خاک و خاکستر زبان غنچه پرپر
نمی خواهم نمی خواهم نمی دانم نمی دانم
حصار جان من بشکن مرا با خود ببر از من
که من دلتنگ پرواز و قفس افتاده بر جانم
من و تو
خودمان را به زندگي بگوييم
گفتم
مي گوئيم دخترم
امان بده
گفتي
چه روزها و چه شبهايي که از شما مي خواستم
التماس مي کردم
بابايي
به زندگي فکر کن
به آنچه که در کمين ما نشسته است
تند و جاري و سر کش
هي مي گفتم بابايي
براي يکي و يگانه شدن
بايستي که ما
آبروي عشق را نگه بداريم
چه روزهايي و چه شبهايي که از دست شد
مومن خدا مگه سرت واسه دردسر میجوشه؟
در خانه ای کـــه دولت وصل تو یافتـــم
چون حلقه بسته بر در خانه ام هنـــوز
زین خــانه رم مکن ز آهو شان شهــر
کز جـــز تو ره نجسته بکاشانه ام هنوز
میخوام لطفشو زودتر به من ارزونی داره
زمين تاره آسمون تاره
دل خيال شکستن داره
کاش مرغي بودم تو هوات
يا به جاي اشک چشمات
تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم
پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود
چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
آه، سیمین! حاصلم زین سوختن افسرده است
همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!...
منم می خوام بیدار بمونم و مشاعره کنم
ولی دیگه این موقع که میشه مست خواب می شم
به امید روزی که منم بتونم شب زنده دار باشم
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
نگران نباش عادت میکنی
من شده شب تا صبح خودم اینجا تنها بودم
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را ...
آره. گفتگوی جالبی بود!