انکه از خلوت جانانه برون می اید
با دلی از همه بیگانه برون می اید
شیخ اگر خادم میخانه شود عیب مکن
روزی از میکده فرزانه برون می اید
Printable View
انکه از خلوت جانانه برون می اید
با دلی از همه بیگانه برون می اید
شیخ اگر خادم میخانه شود عیب مکن
روزی از میکده فرزانه برون می اید
در انجمنی که او نباشد
از عیش و نشاط بو نباشد
ان ادمی است یا فرشته
ادم که فرشته خو نباشد
چه شد که نام منش بر زبان نمی اید
دمی سراغ من خسته جان نمی اید
به امتحان محبت مرا بکش که کسی
برون ز عهده این امتحان نمی اید
ماییم و خیال ان یگانه
فریاد و فغان عاشقانه
ما را طمعی است بینهایت
او را کرمی است بیکرانه
هر بيشه گمان مبر كه خاليست
شايد كه پلنگ خفته باشد
سعدي
دل نيست كبوتر چو برخاست نشيند
از گوشه بامي كه پريديم پريديم
وحشي بافقي
از آن روزي كه عالم را نهادند
به هر كس هرچه لايق بود دادند
مگردان سر از دين و از راستي
كه خشم خدا آورد كاستي
فردوسي
هر جا كه نقش پاي تو بر خاك مانده است
عشقت مرا به خاك همان جا كشيده است
بهادر يگانه
در اين عالم كسي بي غم نباشد
اگر باشد بني آدم نباشد