دل خوابه و چشماي من بيداره
از ناله هاي من خبر نداره
ميترسم اين خونه خراب عاشق
دسته گلي به آب بده دوباره
چي ميشه گفت به اين دل ديونه
هر چي ميگم باز ميگيره بهونه
چي ميشه گفت به اين دل ديونه
هر چي ميگم باز ميگيره بهونه
Printable View
دل خوابه و چشماي من بيداره
از ناله هاي من خبر نداره
ميترسم اين خونه خراب عاشق
دسته گلي به آب بده دوباره
چي ميشه گفت به اين دل ديونه
هر چي ميگم باز ميگيره بهونه
چي ميشه گفت به اين دل ديونه
هر چي ميگم باز ميگيره بهونه
هنوزم شعر مي ريسم . هنوزم باد مي روبم
مرا درياب در سرما . مرا درياب تا فردا
مرا درياب تا رفتن . مرا درياب تا اينجا
مرا درياب تا باور . مرا درياب تا آخر
مرا درياب تا پارو . مرا درياب تا بندر
سلام جلال-چه خبر
روشنتر از ستاره
عاشقتر از همیشه
با من بخون دوباره...
هم چو مرغ سحری
نغمه سر کن
ای عشق
ای عشق
تو نور امیدی
شوری حالی
تو صبح سفیدی
میراد دهی ما را
مستانه به جمع ما
اگه یک روز بگم از این حکایت
که به تو کردم عادت
دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت
رفاقت
///
تو نور امیدی
شوری حالی
تو صبح سفیدی
آمد بخت رمیده
دل آرمیده
در دامن افق نشسته سپیده
ای زهره نوایی
از آن چنگ فریبا
صد راز بیان کن
تو از عالم بالا
امشب تو ای زهره بیا
از رخت شام مرا
چون سر کن
یک دم به افسانه گری
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان در عرش دست افشان کنند
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
میگن مخور غصه و غم
بساز با این زیاد و کم
اینم همون خاک خداست
خونه ی ما بی وطنهاست
وای خدا چی می شنوم
کعبه ی امید من اونجاست
قبله ام اونجاست
خاک وطن سرمه ی چشمهامه که اونجاست
تیشه به ریشه مان زدیم
آتش به خونمون زدیم
یک شبه باختیم هرچه بود
قمار ناجوری زدیم
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی
چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن
چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب