سادهلوحیام را باش؛ هر کسی که میآيد
با خودم میانديشم: اين يکی تويی شايد!
کوچهای که يادت هست، بیعبور دلگير است
خواب ديدهام يکشب میرسی ولی دير است ...
Printable View
سادهلوحیام را باش؛ هر کسی که میآيد
با خودم میانديشم: اين يکی تويی شايد!
کوچهای که يادت هست، بیعبور دلگير است
خواب ديدهام يکشب میرسی ولی دير است ...
تو به سيماي شخص مينگري
ما در آثار صنع حيرانيم
هر چه گفتيم جز حکايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
سعديا بي وجود صحبت يار
همه عالم به هيچ نستانيم
***
سلام
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم
با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم
سلام
تاب می خورم
تاب می خورم
می روم به سویِ مهر
می روم به سویِ ماه
در کجا ، به دستِ کیست
بندِ گاهواره ام ؟
ميان رنگ سرخ و شط عرفان گم کرده ام راه
نمي دانم مي کشاند مرا دل، سوي کدام ترديد
هم سرخ است نهايت را، خداي لايزال
و هم عرفان سرانجام دارد، عزيزم خدا را
و وادارم مي کند به باريدن، آن گمراهي
در آن دم که مي ماند برايم هيچ هيچ و هيچ
و برجاست زردي و رو سياهي از اين همه غرور
و آن سان چه کس خواهد توانست درک کردن اين همه عشق را
آري ديده هايم بباريد از اين ترس هولناک بباريد
و من چه کس را گويم که عاشقم، مي خواهم خدا را
آندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر تو سوی مستان شوی مستانه شو مستانه شو
پرنده
وقتي به وطن رسيد
ديگر پرنده اي نديد
هواي وطن را
غرق غربت ديد
صداي آوازي بر خواست
آواز هزار نبود
هزاره خسته بود
هزاره تنها بود
زاغ،
حكمفرما بود
جغد
وزير و بالا دست
*********************
چلچله
مست مست
مي گفت:
اميدي هست
*********************
پرنده
آشنا نبود
با برف و بوران و دود
بهار بود و درختان
همه برف اندود
*********************
پرنده
نمي دانست
كه پرنده زنداني
راز ترانه را
از ياد خواهد برد
و ترانه مرگش را
باد خواهد برد
پرنده خواهد مرد
*********************
پشت ميله قفس
عشق بي معناست
پرنده بي فرداست
ستاره بي نور است
پرنده چون كور است
*********************
پرنده
دلش مي گيرد
بي عشق
وطن مي ميرد.
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو فارغ ز میانه
هر دم که شب آهنگ کند ز آتش مهرت
دود دل من راه شباهنگ بگیرد
چون پرتو خورشید رخت بر قمر افتد
از عکس رخت لاله و گل رنگ بگیرد
خون شد دلم از دست سر زلفت و کس نیست
کانصافم از آن هندوی شبرنگ بگیرد ...
دامن از كف دادم، شد جهان از يادم، راز عشقش در دل تا نهفتم
دارم چشمي گريان به رهش، روزو شب بشمارم تا بيايد