دل داده ام بياري شوخي كشي نگاري
مرضيه السجايا محموده الخصائل
حافظ
خوبي آقا جلال؟
تاپيكو چشم زديم همه رفتن:13:
خوب كسي هم نيست ما رفتيم بخوابيم
شب بخير
Printable View
دل داده ام بياري شوخي كشي نگاري
مرضيه السجايا محموده الخصائل
حافظ
خوبي آقا جلال؟
تاپيكو چشم زديم همه رفتن:13:
خوب كسي هم نيست ما رفتيم بخوابيم
شب بخير
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
شب خوش
دلا گر طالب یاری برآ از خویش و بیگانه
وفای جسم و جان باشد برای شمع و پروانه
بقا خواهی فنایی شو ز خود بگذر خدایی شو
غلام بی نوایی شو در این دریا چو دٌردانه
چه توحید است یکتایی در این عالم چه می پایی
اگر هم مذهب مایی درآ در کنج میخانه
قلندر وار می نوشی ز جام وصل آن دلبر
به نقش کفر و دین منگر مجو تقلید و افسانه
هوا خواه آزادگي ،
پس چرا بي صداست
چرا خامش و غم پرستيد، هاي
کمر را به همت نبستيد، هاي
چرا اينچنين زار و گريان شديد
سر سفره خويش مهمان شديد
چه شد عِرق ميهن پرستيتان
چه شد غيرت و شور و مستيتان
حالا نه گريه های من دينی به گردن تو دارند ؛
نه تو چيزی بدهکار دلتنگی اين همه ترانه ای !
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد ؛
بالهايم در کشاکش شهد ها خسته شوند
و عسلهايم
صبحانه ی کسانی باشند ؛
که هرگز نديدمشان !
تنها آرزوی ساده من اين بود ؛
که در سفره ی صبحانه ی تو هم عسل باشد !
داغ نه که باغ تو ام لاله زخمگاه من
مست منم که می چکم از سر آبشار ت
تا معتکف راه خرابات نگردی
شایستهی ارباب کرامات نگردی
از بند علایق نشود نفس تو آزاد
تا بندهی رندان خرابات نگردی
در راه حقیقت نشوی قبلهی احرار
تا قدوهی اصحاب لباسات نگردی
یار منم که می برم حافظه دیار را
دوست منم قدم قدم دور اما کنار تو
تنها آرزوی ساده من اين بود ؛
که در سفره ی صبحانه ی تو هم عسل باشد !
که هراز گاهی کنار برگهای نوشته هايم بنشينی
و بعد از قرائت بارانها ؛
زير لب بگويی :
يادت بخير ! نگهبان گريان خاطره های خاموش !
همين جمله ؛
برای بند زدن شيشه ی شکسته ی اين دل بی درمان ؛
کافی بود !
در این دیار خسته کش در این دیار خسته کش
دیگر بریده نفسم هرچه تلاش می کنم
به آرامش نمی رسم به آرامش نمی رسم
در این دیار خسته کش وجود من بیهوده شد
ارثیه های عاطفی
اینجا از من ربوده شد اینجا از من ربوده شد