مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
-------
جواب نده دیگه باشه
Printable View
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
-------
جواب نده دیگه باشه
آمدي و من گم شده در ميان سايه هايت قدم مي زدم
سايه تو بود که در زندگيم افتاد.
سنگين بود
و در آن هواي شرجي
دستهايت که عرق کرد
ليز خوردم و
من از دستهايت افتادم.
بهانه ساده کودکي
روزي مرا دوباره خواهند خواست.
......
......
قش و قش گهواره در گور آزارم مي دهد
آزاد!
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
_________
به نظر خودت یه ذره این اواتورت خشن نیست
شعر تکراری بود
-------------
اگرچه رفته اي ولي
دلم براي تو
هنوز
تنگ ميشود...
وبعد رفتنت
بدل به يخ شدم
عجيب نيست
بي تو
شيشه «سنگ»
ميشود.........
در سحر گاه نجيب
مي روم، اما کجا؟
مي روم با فکر تو
*
باز در روياي من
لحظه زيباي ديدار شده ست
*
سايه آن سوي پرده مال تو
دست هاي مهربانت مال من
اي عبادتگاه من
...
نيست
جز تصوير بي رنگي از من در شيشه
که بي صدا
از نيستي ات
عالمي مي سازد ....
دست به زير چانه ام
خيره شدم به رو به رو
بمان بمان کنار من
ميان دشت آرزو
*
خسته شدم، خسته شدم
از اين همه خيال تو
ببين که غوطه ور شدم
به عشق بي زوال تو
*
گذشته ها گذشته اند
تو فکر فردا را نکن
غروب رفتنم شده
دگر مرا صدا نکن
*
مرا ببر ، مرا ببر
از همه جهان جدا
از شب نميترسم
زتنهايي نمينالم
غصه من ز فردائيست
كه نيلوفران آبي با اب بيگانه مي شوند
و كبوترها با آسمان
كرمهاي خاكي از خاك گريزان
آري بيم من از آينده ايست
كه كلاغان بد صدا
بد يمن
در سو سوي خانه ها
بر تك تك گلبوته هاي انتظار
شعر فردا را مي كنند
تكرار..........
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نئي از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بر كند
چون تو را نوحست كشتيبان ز طوفان غم مخور
راهي به كودكي هاي جهان مي رود
از درست به چشم هايم نگاه كن
راهي به سرودهاي فراموشي
مي خواهم چشمهايمان را به قضاوت جاده بگذارم
و شهر شما را به قضاوت آسمان
حرفي اگربود
تو از تمام وقت هاي با خودت
چيزي بگو
ابتدا سكوت است
تمام کهنه خطوط قدیمی را به احساس تازه ای رنگ کردم
خطو طم دیگر کهنه نبود
چونکه بوی هم اغوشی خاک و آب در مشامم پیچید
نفس کشیدم و مست از خیالش
در آغوشش کشیدم .
آنچه بود منی دیگر بود
من نبود تو نیز نبودی ...
عاشق بود.
دلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
حكايتهاي پر شرر دارم....چه بزمي با تو تا سحر دارم
به پرواز آسمان عشق....چه خوش رنگين بال و پر دارم
به صحراي بيكران عشق....سفرهاي پر خطر دارم
نمي ترسم از فتنه طوفان....دلي چون درياي خزردارم
به بي تابي قلب عاشق را....پيامي از شمس و قمر دارم
من آمدم به سوي تو سر تا به پا عروس
با تاجي از شكوفه ي بادام هاي باغ
آميخت پيكرم
با دانه هاي خاك
آميخت چشم من
با ذره هاي ساده ي مهتاب
با ذره هاي ساده ي آبي
بنفش
سرخ
اما صدا صداي تو گم بود
دشمن دوست نما را نتوان كرد علاج
شاخه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد
...
در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه ي يك عشقست
به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه ي خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه ي يك پنجره مي خوانند
دل سپردن به عروسک
منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شناختم
وقتی که تمو شدم
نه یک دست رفیق دستام
نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دردام
خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام
تو رو از دور می دیدم
با رسیدن به تو افسوس
به تباهی رسیدم
میخور که فلک بهر هلاک من و تو قصدي دارد بجان پاک من و تو
در سبزه نشين و می روشن میخور کاين سبزه بسي دمد ز خاک من و تو
وقتي كه اعتماد من از ريسمان سست عدالت آويزان بود
و درتمام شهر
قلب چراغ هاي مرا تكه تكه مي كردند،
وقتي كه چشم هاي كودكانه عشق مرا
با دستمال تيره ي قانون مي بستند
و از شقيقه هاي مضطرب آرزوي من
فواره هاي خون به بيرون مي پاشيد
وقتي كه زندگي من ديگر
چيزي نبود ،هيچ چيز بجز تيك تاك ساعت ديواري
دريافتم ،بايد .بايد.بايد
ديوانه وار دوست بدارم.
من محو نگاه تو و خورشيد
گل بود و هوا بود و تب عشق
دستان من و تو گره مي خورد
بر گردن هم با طلب عشق
سلطان قلبم تو هستي تو هستي
دروازه هاي دلم را شكستي
پيمان ياري به قلبم تو بستي
با من پيوستي
اكنون اگر از تو دورم به هر جا
بر يار ديگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنا
اي يار زيبا
مشاعره را با اول بيت شروع مي كنند نه با اخر بيست اقا يزدان اين كه نشد اخ
اما مي گذريم اين دفعه را
ـــــــــــــــــــ
اما
در دوردست هاي روح
باراني
بي امان مي بارد
و هراسي
به اندازه ي ابديت
فاصله ي اين دوگانگي را
رنگ خاكستر مي زند
خوب اخه من ق از كجا پيدا كنم اينم از فروغ
----------------------------------
در آن درياي مضطرب خونسرد
از صدف هاي پر از مرواريد
و در آن كوه غريب فاتح
از عقابان جوان پرسيديم
كه چه بايد كرد
همه مي دانند
همه مي دانند
ما به خواب سرد و ساكت سيمرغان ، ره يافته ايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا كرديم
در نگاه شرم آگين گلي گمنام
و بقا را در يك لحظه نامحدود
كه دو خورشيد به هم خيره شدند
ديو ديو ؟
آري ديو
اين تن افراخته چون كوه بلند
به چه فن آورم او را در بند ؟
من و اين تركش و اين تير و كمان ؟
من و اين بازي خرد
من و اين ديو گران؟
اگر اين تير رها گشت ز كف
اگر اين تير نيايد به هدف ؟
من و نابوديم آسان آسان
آخرين تير من از چله گذشت
تركش من دگر از تير تهي ست
ديو مي آيد ديو
ديگر اي بخت سياهم
به تو اميدي نيست
تا بهار دلنشين آمده سوي چمن
اي بهار آرزو بر سرم سايه فكن
چون نسيم نوبهار بر سرم سايه فكن
چون نسيم نوبهار بر آشيانم كن گذر
تا كه گلباران شود اين كلبه ويران من
تا تا بهار زندگي آمد بيا آرام جان
تا نسيم از سوي گل آمد بيا دامن كشان
چون سپندم بر سر آتش ، نشان بنشين دمي
چون سرشكم در كنار ما بنشين ، نشان سوز نهان
بازآ ببين در حيرتم / بشكن سكوت خلوتم
چون لاله تنها ببين / بر چهره داغ حسرتم
اي روي تو آيينه ام/ عشقت غم ديرينه ام
بازآ چو گل در اين بهار / سر را بنه بر سينه ام
بازآ ببين در حيرتم / بشكن سكوت خلوتم
چون لاله صحرا ببين /بر چهره داغ حسرتم
اي روي تو آيينه ام / عشقت غم ديرينه ام
بازآ چو گل در اين بهار / سر را بنه بر سينه ام
می شد از بودن تو
عالمی ترانه ساخت
کهنآها رو تازه کرد
از تو یک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام
همه جا رو پر کنه
تا قیامت اسم ما
همه جا رو پر کنه
اما خیلی دیر دونستم
تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه ی باد
مثل یک بادبادکی
وقتي كپي ميكنيد درست كپي كنيد من به خدا هنوز آخرش رو ك ميبينم ولي عيبي نداره
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
يك پنجره براي ديدن
يك پنجره براي شنيدن
يك پنجره كه مثل حلقه ي چاهي
در انتهاي خود به زمين مي رسد
و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مكرر آبي رنگ
يك پنجره كه دست هاي كوچك تنهايي را
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي كريم
سرشار مي كند .
و مي شود از آن جا
خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان كرد
يك پنجره براي من كافيست.
اقا يزدان باز كه اشتباه دادي بايد با ي مي دادي نه ك
20 ثانيه ويرايش كن
ويرايش كردم
تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آن گريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود
ــــــــــــــ
چه ربطي داره اقا يزدان فونت سايت به كپي چه اخه
داره از ابر سياه خون مي چكه / جمعه ها خون جاي بارون مي چكه
نفسم در نمي آد جمعه ها سر نمي آد / كاش مي بستم چشامو اين ازم بر نمي آد
عمر جمعه به هزار سال مي رسه / جمعه ها غم ديگه بيداد مي كنه
آدم از دست خودش خسته مي شه / با لب هاي بسته فرياد مي كنه
جمعه وقت رفتنه موسم دل كندنه / خنجر از پشت مي زنه اون كه همراه منه
----------------------------------------------------------------------------------------
هزار آينه جاري ست
هزار آينه
اينك
به همسرايي قلب تو مي تپد با شوق
زمين تهي دست ز رندان
همين تويي تنها
كه عاشقانه ترين نغمه را دوباره بخواني
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني
ديگه كم كم داري اعصابمو خورد ميكني من فردا امتحان هندسه دارم
---------------------------------------------------------------------------------يه دل مي گه برم ، برم
يه دل مي گه نرم نرم
طاقت نداره دلم
بي تو چه كنم ؟
پيش عشقي زيبا زيبا
خيلي كوچيكه دنيا دنيا
با ياد توام هر جا هر جا
تركت نكنم
-----------------------
جهنم ميم بده!!!
من رفتم درس بخونم حال ديگه ندارم!!!
اگه امتحانم خرابه شه......
من در اين کوه درست است که پژواک ندارمنقل قول:
يه دل مي گه نرم نرم
طاقت نداره دلم
بي تو چه كنم ؟
پيش عشقي زيبا زيبا
خيلي كوچيكه دنيا دنيا
با ياد توام هر جا هر جا
تركت نكنم
ولي از بخشش فرياد خود امساک ندارم
پيش من نقطه ي گنگيست سماوات که ديريست
در فراموش تر خاکم و افلاک ندارم
من که هميشه بوده ام
فقط به آرزوي تو
چگونه بگذرم کنون؟
به راحتي ز کوي تو
***
خون درون هر رگم
چو باده در سبوي تو
در شب وصل واي من
تنم گرفته بوي تو
***
مپرس ز گريه هاي من
ترسم از آبروي تو
سلام کاربره فعاله انجمنه ادبیات :ماچ:
----------
وآمدن را تامرزگفتن تصوير مي كردند
وآنگاه به سكوت پناه مي بردند
حال ازاين ناگفته هاكه خموشانه درخاكستر مي سوختند تنها پوزخندحقيقت برجاست
اين همان رنگ پريده ي تجسمي است كه برلبانبسته من نقش بست
سلام موني عزيزم
ــــــــــــــــــــ
توفان ها
در رقص عظيم تو
به شكوهمندي
ني لبكي مي نوازند،
و ترانه رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع مي كند
بگذار چنان از خواب بر آيم
كه كوچه هاي شهر
حضور مرا دريابند
دستانت آشتي است
ودوستاني كه ياري مي دهند
تا دشمني
از ياد برده شود
پيشانيت آيينه اي بلند است
تابناك و بلند،
كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
تا به زيبايي خويش دست يابند
ـــــــــــــــــــ
مشاعره با شعرهاي بامسما ( مي دوني كه :biggrin: )
دگر گفت خسرو به كاووس شاه
كه اي شهريار جهان ديده گاه
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند