یاد بچگی هامون مدرسه بخیر (همشاگردی سلام بوی ماه مهر...)
باسلام به تمام دوستان قدیمی خودم تصمیم گرفتم به مناسبت سال جدید تحصیلی یادی از ان دوران و مخصوصا اولین روز مدرسه و سرودها و اهنگهایش کرده باشم
خیلی از ما ها هنوز هم در ان دوران سیر می کنیم و کلی از خاطراتمان را در ان موقع جا گذاشتیم اول هر سال جدید تحصیلی که می شد تلویزیون از دو هفته قبلش بوی ماه مهرو همشاگردی سلام پخش می کرد که یعنی تابستان تمام شده و بایدکم کم دیگه بری مدرسه البته وای که چقدر تابستانش خوش گذشته بود با میکرو و سگا و فیلم های کرایه ای اما امسال هر چی به گوش بودم تا هر کدوم از اهنگها پخش کنه نکرد که نکرد مثل هر سال دیگه
خلاصه به ذهنم رسید تا قدری از خاطرات ان موقع را یاداوری کرده باشم
ریاضی علوم املا انشا
دفترهای تعاونی
پاکن های نصف ابی نصف قرمز
مدادهای شیرنشان
تراش های رومیزی
کاغذهای کاهی
پفک نمکی مینو میکای شوکوپارس
یاد بخاری های توی کلاس در روز های سرد زمستانی بخیر
یاد دلهره مشق های حل نکرده بخیر که تمام هم و غممان این بود که زود برسیم مشق فردا حل کنیم که ایا معلم عشقش بکشه نگاه کنه یا نکنه الان دیگه خیلی از ما ها سالهاست که این دلهره نداریم
جدا یاد تک تکشان بخیر فقر امکانات بود اما دلها خیلی بهم نزدیک بود:20:
یادمه اولین روز مدرسه سال 70 با پسر خاله و بابام رفته بودیم مدرسه استقلال که هنوز هم در همدان هست
همه جور بچه ای بود یکی گریه می کرد یکی ساکت بود اما حالا هر کدوم واسه خودشون مردی شده اند و رفته اند الان یکی زن گرفته یکی سرکار یکی هنوز دانشگاه یه خانم معلم نیمه خوش اخلاقی هم بود که وایساد برای ما کرکری خواندن که بچه خوب باید اینطور باشه باید اون طور باشه ای خدا یاد همه بخیییییییییر:45:
بگذریم چند لحظه از آهنگ همشاگردی سلام پارسال تلويزين پخش کرد ان هم از شبکه چهار در برنامه دو قدم مانده به صبح من هم سريع ضبط کردم هنوز هم وقتی این اهنگ گوش میدم یاد صف بچه ها می افتم که دارن میرن کلاس همیدوارم که برای همتون جالب باشه
کد:
www.4shared.com/file/137532953/de7d30a6/hamshagerdi_salam.html
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
معمولن از گذشته با رنگ سیاه وسفید یاد میشه!
نقل قول:
نل
ميگويند: «حرف زدن بلد نيستي، حرف نزدن كه بلدي» راجع به نل هم من حرف نزدن بلدم. نميخواهم ياد خودش و آن همه وحشت بيفتم. وحشتي زنانه، تو ماليخولياي رنگهاي تيره، توي دربهدري و بيپدر مادري، زكي به دنبال وهمي به اسم «پارادايس» كه چقدر يك دختر ميتواند بيكس باشد و دلخوش به يك جعبة موسيقي و سوز صداي آن كه هر بار دلهرهآورتر ميشد و غمي كه يك جايي توي دلت را چنگ ميزد. (ميگويند قصه بر اساس يكي از داستانهاي ديكنز است) باور كنيد حالم دارد بد ميشود. هر چي بيشتر يادش ميافتم حالم بدتر ميشود. كفشهاي قلمبهاش، لحظههاي ترس و اندوهاش، آن موهاي عجيب و كلاه سرش با آن گربة كوچك، با آن چمدان كه انگار به سنگيني همة غم و غصههاي عالم تو دست نل بود. آن پدربزرگ قمارباز بداخلاق كه من را ياد تمام بدبختيها و غصههاي خياليام ميانداخت و آن همه تاريكي و تنهايي و سياهي. نه خدايا ديگر نميخواهم يادم بيايد. نه آن دو مرد مضحك، كليپ چاق و گنده و وكيلاش براس كه دنبال نل بودند و نه آن جوان قدبلند پالتوپوش را كه آخرسر برادر نل از آب درآمد و ازش خوشم ميآمد.
حتي آن را هم كه يادم ميآيد دل آشوبه ميگيرم. نميخواهم بزنم زير گريه. نميخواهم به كودكيام در كنار نل فكر كنم، نميخواهم به آن سياهياي كه باعث ميشد همه چيز را تيرهتر ببينم نزديك شوم. آن تباهيها جادو دارند، يك جادوي بيبازگشت. وقتي بروي تويش، وقتي غرق بشوي، دلت ميخواهد همينطور بدبخت بماني. فلكزدة بيچاره، دلت ميخواهد هميشه غصه بخوري. حتي اگر دليلي برايش نداشته باشي. نميخواهم راجع به نل حرف بزنم. قصة آن من را ياد قسمتهاي خاكستري خودم كه شيفتهشان بودم و نميتوانستم ازشان بيرون بيايم مياندازد. حتي اگر ته قصهاش به جاي خوبي ختم شود به قبر يك مادر كه نور بهاش ميبارد!
دیدم وسط این همه صفحه این پست جالب گم شده! خودمم اتفاقی دیدمش
اینو آوردم که بگم همه کارتونهای اونموقع بورونکا و مهاجران وبابا لنگ دراز وسرندیپیتی و انیمه فضایی نبود(ژاپنیهای چشم درشت !که ابروشون توی چشمشون بود!)
بعضی هاشون واقعن مالیخولیا دچار آدم میکرد!!! الان دنیا منظمتره / تفکیکی , بندی , بساطی , PGیی!
اما اونموقع فهموندن این موضوع به مردم ساده که انیمیشن هم تفکیک سنی و انواع داره ؛خنده دار بود.
تو تینیجری رومون نمیکرد انیمیشن نگاه کنیم/جدن عصریخی کوچیک وبزرگ داره؟
نمیخام بگم نل مال سن وسال ما نبود. شاید حتا امثال اون باعث شد چشممون به زندگی بازتر از نسل مابعدمون بشه!(البته سبک هوشمندی نسل 70نسبت به60جور دیگه ایه فکر کنم ما عاطفیتر بودیم؟/سرعت تعویض وفاصله بین نسل ها نسبت به گذشته دور, خیلی بالاتره)
اما خدا وکیلیش اون تیتراژ بود پسر شجاع داشت!؟ هر دفعه قبل از شروع داستان یکدور شاهد خیانت وتاسف بودیم!
اون تیتراژ بود هاچ داشت؟ هر دفعه نامادری ونا خاهری و آخوندک سبز!
با اون آهنگهای غریب!
کارتون های :(( مامان منو ندیدی/مامان منو ندیدی ))ژاپنی دیوانه وار صدا وسیما رو غرق کرده بود! واین دست مسولان فرهنگی بود که لا اقل تو سینما گلنار بیرون ندند!اما دادند!دهه ای که به دهه سیما وسینما کودک موسومه بسیار جای بحث داره!بقول معروف گربه میگرفتند از عبادت نبود, فضای فرهنگی اونقدر بسته شده بود که راهی جزپر کردن اوقات با پخش وتهیه برنامه های ویژه کودک آنهم بصورت خاص انتخاب شده نبود.طُرفه اینکه بعد که جوانه زدیم و نوجوان شدیم هیچ چیزجایگزین نداشتیم!(شاید این همه حسرت ایام سر همین باشه) هیچ محصول فرهنگی/سرگرمی نبود که مارو اونم تو این دنیا پر کنه! جدن قرار یود جای کیهان بچه ها رو بچه ها سلام بگیره!؟ روانشادقیصر امین پور تقریبن خواهش میکرد دیگه جوانترها سروش نوجوانرو نخونند یااگه میخونند توقع نشریه بزرگسالترو نداشته باشند!چون اونا دیگه بزرگ شدند !
آره اگه دیگر محصولات این دنیای بزرگ نبود, میخاستند با ما چه کنند؟ اکثرما ,خودمون راهمونو یافتیم ولی این وسط خیلیها هم نیافتند!
نگاه آسیب شناسانه به هر امری با کنار گذاشتن عاطفه صورت میگیره/اما اسم این تاپیک((یاد ایام..)) هستش واینجا متاسفانه زیاد نمیشه تواین موضوع داخل شد.سنخیت نداره , منم بحث رو همینجا درز میگیرم.
سپاس و پوزش از پر گویی.:11:
ادامه دارد!بصورت ژاپنی بخانید!
فقط به p50 همین تاپیک برید تا ببینید چه حجمی از بچه ها توکف پایان و چگونگی سرانجام سریالهای کارتونی مورد علاقه شونن!
قضیه چیه؟ مگه شما ها کارتون نگاه کن حرفه ای:31: نبودید؟
بله بودیم!
اما موضوع اینه که تقصیرما نبود, مساله سیمای محترم و تامین برنامه ضعیفش بود!چرا؟
نگاهی به روند تهیه برنامه مناسب پخش سالهای 65-75:
1-جستجوی سخت در پیدا کردن کارتونی بی مساله, به سختی همسر یابی-ترجیحن شرقی باشد:27:
2-بعد از رد شدن از فیلترهای متعدد؛ تازه نوبتِ زحمتِ خفنِ دوبله ومیکس ومونتاژو سانسور وساخت دوباره قصه! بود.:18:
3-دست آخر بعد از پخش سری اول نمایش؛ در آمدن صدای عده ای و.......! (بابالنگ دراز - مسافر کوچولو-زورو-رابین هود وماریان-کاکرو اینا و... هم از این اذهان فعال ایرانی نتونستند مخفی بمونند! برعکس ترانه قشنگ یزدانی: هیچکی نفهمید گالیور/ عاشق فلرتیشیاست ! همه فهمیدند!!:38:)
خوب با این وضعیت شما بودید چه میکردید؟ دوباره و دوباره ودوباره تکرار و تکرار وتکرار همان های که موردشون حل و دیگه حرف وحدیث برنمیانگیزند!
منتها ضعف این موضوع این بود که با هر بار شروع واتمام قصه یکدور کنتورتکراریهای
مردم ونشریات شماره جدیدی مینداخت!!
ضعف دوم این بود که بیشتر مساله ها! در قسمت آخر به اوج میرسید! دو دلدار به هم باید میرسیدند- یا حتا بین بزرگترها هم بالاخره ماچی روبوسی چیزی! :7:
راه حل پرواضح است!پخش هزارباره قسمت های میانی؛ بدون پخش قسمت های اول -دوم و ماقبل آخر - آخر
وما هم کودک بودیم وکسی چه میدانست این بار چندم است که پسر شجاع میبینیم و اما نمیدانیم آن حکایت غرق شدن رفیق شیپورچی به کجا میرسد! کمال نامردی درحق کودک معصوم!:1: :15:
بله چنین میشد که یا باید بخت واقبالی میبود و یا اولیا در 4شنبه سوریی , 13بدری , چیزی , از خیر خیابان یاپیک نیک میگذشتن تا نیل به مقصود شود وشاید افتخار فهمیدن پایان یکی از آن قصه ها میسر!
____________
اما مژده وسط این همه غر این است :
همان بهتر که پایان برخی رو ندیدیم!
مثلن اون برخورد بود مادر هاچ داشت بعد اون همه سعی و تلاش دخترش برای زیارت مادر؟!:2:
عین یه مادر ژاپنی مسوول و پرتلاش دهه 1980 و پیرو سنن قومی لطف کرد اون دربهدر شده روبا جای جای کندو_قصرش آشنا کرد! وچقدر یخ!:41:
بعضی هم مثل بابالنگ دراز که اصولن کارتونی تینیجری بود صدا وسیما زحمت تبدیلش رو به کبریت بی خطر کشیده بود! بچه ها متشکریم!:11:
و....
خوب این ها هم کودکی های ما بود دیگه؛ از خیلیها بدتر واز خیلیها بهتر