امون از اين عشقي كه عاشقم نيست
امون از اين گل كه شقايقم نيست
امون از اين يار نفس بريده
امون از اين بغضي كه هق هقم نيست
...
Printable View
امون از اين عشقي كه عاشقم نيست
امون از اين گل كه شقايقم نيست
امون از اين يار نفس بريده
امون از اين بغضي كه هق هقم نيست
...
تنت را ديد گل گويي كه در باغ
چو مستان جامه را بدريد بر تن
من از دست غمت مشكل برم جان
ولي دل را تو آسان بردي از من
نبــــــــودش شکــــــوه ازبی همزبانی
خداراشکر،دیشب همـــــدمی داشت
صفــــــــــــــــای این غـــم دیرین بنازم
که بادل رشته های محکمـــی داشت
سحرچشم ((هما))چون غنچــــه گل
هنوز از شبنــــم اشکی نمی داشت
...
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
دگران روند وآيند وتو هم چنان كه هستي
چه شكايت از فراغت كه نداشتم وليكن
تو چو روي باز كردي در ماجرا ببستي
يار من باش كه زيب فلك و زينت دهر
از مه روي و تو و اشك چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
توکز مهنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض
پادشاهي كامران بود از گدايي عار داشت
در نمي گيرد نياز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن كز نازنينان بخت برخوردار داشت
تركان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بشارتي ده پيران پارسا را
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت
آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد
اشک من رنگ شفق يافت ز بیمهری يار
طالع بیشفقت بين که در اين کار چه کرد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با عرض شرمندگی این پست از دستم در رفت و ایجاد شد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]