عاشق روي جواني خوش و نو خواسته ام
وز خدا شادي اين غم به دعا خواسته ام
عاشق و رند و نظر بازم ميگويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام
Printable View
عاشق روي جواني خوش و نو خواسته ام
وز خدا شادي اين غم به دعا خواسته ام
عاشق و رند و نظر بازم ميگويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام
توبه كردم كه دگر مي نخورم
بجز امشب و فردا شب و شبهاي دگر
به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم
بهار توبه شكن مي رسد چه كنم
سخن درست بگويم نمي توانم ديد
كه مي خورند حريفان و من نخورم
حافظ
روزگاري شد كه در ميخانه خذمت مي كنم
در لبسا فقر كار اهل دولت مي كنم
تا كي اندر دام وصل آرم تذروي خوش خرام
در كمينم وانتظار وقت فرصت ميكنم
حافظ
چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي پسندي
جانا روا نباشد خونيز را حمايت
يك بيت قشنگ از فردوسي آخر لف و نشره
بريد و دريد شكست و ببست
يلان را سر و سينه و پاي و دست
بعيد ميدونم كس ذيگري تو يك بيت لف ونشر 4 گانه داشته
پرده پرده آنقدر از هم دريدم خويش را
تا كه تصويري وراي خويش ديديم خويش را
اشك و من با يك ترازو قدر هم بشناختيم
ارزش من بين كه با گوهر كشيدم خويش را
اگر به جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
دلم جز عاشقی رائی ندارد
به سر جز عشق سودائی ندارد
قد سرو و چمن زیباست لیکن
چو او زلف سمن سائی ندارد