از شبنم عشق خاك آدم گل شد
ص فتنه و عشق در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
يك قطره از آن چكيد ونامش دل شد
مولانا
Printable View
از شبنم عشق خاك آدم گل شد
ص فتنه و عشق در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
يك قطره از آن چكيد ونامش دل شد
مولانا
در راه طلب عاقل و ديوانه يكيست
در شيوه عشق خويس و بيگانه يكيست
آن را كه شراب وصل جانان دادند
در مذهب او كعبه و بتخانه يكيست
مولالنا
سحر با باد ميگفتم حذيث آرزومندي
خطاب آمد كه واثق شو با لطف خداوندي
درين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعنم گردان به درويشي و خرسندي
حافظ
اي بلبل چوش سخن چه شيرين نفسي
ترسم هوا و پاي بند هوسي
ترسم كه بياران عزيزت نرسي
كز دست و زبان خويشتن در قفسي
سعدي
گرفتار
لب خشکم ببین چشم ترم را
بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد
رسید آن دم که بگشایی پرم را
مشيري
یک جام شراب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بی خوابیست
ای عشق فقط حساب دستت باشد
با مرغ سحر ترانه ای نیست
فریاد مرا بهانه ای نیست
صد شعله بود در اندرونم
در ضاهر اگر زبانه ای نیست
از عمر سبک سیر دمی بیش نماندست
چندان ز پریشانی و تشویش نماندست
از خوان فلک هر چه رسد شکوه نداریم
ما را به جهان فکر کم و بیش نماندست
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتـد فدای چشـم سیاهت
استاد شهـــــــــریـار
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بنــد ســر زلـف نـگــاری بوده ست
این دستــه که بر گــردن او می بیـــنی
دستی است که بر گردن یاری بوده ست
(خیــــــــام)