سفر به انتهای شب / لويی فردينان سلين | مترجم: فرهاد غبرایی / انتشارات: جامی
سلاخ خانهی شمارهی پنج / کورت ونهگات جونیر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلاخ خانهی شمارهی پنج یا جنگ صلیبی کودکان: رقص اجباری با مرگ
(Slaughterhouse-five or the children’s Crusade: a duty-dance with death)
کورت ونهگات جونیر / علی اصغر بهرامی / انتشارات روشنگران و مطالعات زنان / ۲۶۳ صفحه
«بیلی پیل گریم» در اواخر جنگ جهانی دوم به عنوان دستیار کشیش از امریکا به میدان جنگ اروپا اعزام و اسیر میشود. در زمان دیگری توسط ساکنان سیارهای ناشناخته به اسم «ترالفامادور» ربوده میشود. روایت مالیخولیایی او با سفر در ابعاد مختلف زندگیش درهم میآمیزد. همه چیز داستان بر محور ترسیم جنگ بنا شده و نویسنده هم شرایط بیلی را تجربه کرده، البته به غیر از درگیریهای ماورایی بیلی در بعد چهارم!
نگاه ونهگات به جنگ پر است از جزئیات هوشمندانه و طنزآمیز که به تلخیهای اون کنایه میزنه. بیان ظریف و نکتهپرداز نویسنده از شرایط و آثار جنگ مثل پاراگراف اول فصل سوم6 بارها در طول خوندن کتاب آدم رو متوقف میکنه. نتیجهی همهی حماقتهای انسانها مرگ لحظههایی است که به کشتن داده شدهاند. «بله، رسم روزگار چنین است!» در طول کتاب هر وقت جملهای خبری درباره مرگ چیزی یا کسی گفته شده بلافاصله از این جمله استفاده شده . به عقیدهی ترالفامادوریها نفس یک لحظه به همان صورت شکل گرفته است و قابل تغییر نیست، اونها تمام زندگی خود رو در آن واحد میبینند و در لحظهای که دوست دارند متمرکز میشوند. بیلی هم با وجود سفر در زمان هیچگاه تلاشی برای تغییر شرایط نمیکنه ؛« از میان چیزهایی که بیلی قدرت تغییر آن را نداشت؛ گذشته، حال و آینده بود.» با این وجود چیزی که بیلی هیچگاه نمیدونه و ازش وحشت داره اینه که موقعیت بعدی که در زمان تکرار خواهد کرد کدومه. بیلی در تمام حضورش در جنگ هیچگاه دست به اسلحه نمیزنه فقط در انتهای جنگه که هفت تیری در خرابهها پیدا میکنه ؛« از مشخصههای پایان جنگ یکی همین بود، بی بروبرگرد هر کس میخواست صاحب اسلحه شود امکان آن را داشت.» یکی از عالیترین بخشهای کتاب جاییست که (فصل چهارم، صفحه ۹۹) بیلی فیلمی دربارهی جنگ رو ابتدا از آخر به اول میبینه و به پایان خوشی در منشأ انتهای فیلم میرسه!
با وجودی که نویسنده کمی کنایهآمیز در فصل اول کتاب در مورد داستانش اینطور میگه:
«قرار نیست انسان پشت سر خود را نگاه کند. من هم صد البته دیگر این کار را نمیکنم.
کتابی که میخواستم دربارهی جنگ بنویسم، تمام شده است. کتاب بعدی کتاب سرگرم کنندهای است.
این یکی، کتاب موفقی از کار درنیامد. جز این هم انتظار نمیرفت. آخر این کتاب را یک ستون نمک نوشته است.»
اما من همهی لحظههایی که با این کتاب به کشتن دادم دوست داشتم. بله، رسم روزگار چنین است.
پستهای مرتبط:
بخشهایی زیبا از کتاب:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پاراگراف ابتدایی کتاب:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]