دل روشن من چو برگشت ازوي
سوي تخت شاه جهان كرد روي ...
Printable View
دل روشن من چو برگشت ازوي
سوي تخت شاه جهان كرد روي ...
یا مرا بشکن بگو عاشق نیم...یا دلم را تا ابد کن آشنا...
آه!
زندگي را مي شود بو كشيد
مي شود نبض عاشقانه اش را ديد
مي شود در يك نگاه مهربان آن را جست
مي شود تنها برايش حرف زد!...
زندگي يعني ترانه..ترانه ...و ترانه
هر كسي سازي در دست مي نوازد نغمه اي
ساز دل
ساز تنهايي...
زندگي...................................
يكي اتشي بر شده تابناك
ميان باد و اب از بر تيره خاك..... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کجا رفته ام در پناه تو نیست؟...مرا لحضه ای بی درنگ تو نیست...
بازم كه ت افتاد به ما
همه ي هستي من آيه ي تاريكيستكه
تو را در خود تكراركنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه تو را آه كشيدم،آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
مارا ببخش ای خداوند عظیم...جانم که شدم دلی خطا پذیر...
---------------------------------------------------------------------
یا الله ببخشا مرا...
تا چند اسير عقل هر روزه شويم ---------- در دهر چه صد ساله چه كي روزه شويم
ما که هر جا میرویم دلداده نیست...ای خدا مارا ببر بهر دلی...
يكي پهلوان بود دهقان نژاد
دلير و بزرگ و خردمند و راد ..
دستم بگیرو از دلم راز بشنو ای گل...مرا به امید دل بی کس یاس مانده دان ای گل...
نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبت اين نردبان بشكستنيست
لاجرم هركس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
تو همه کار جهان را همچین ********** کن قیاس و چشم بگشاد و ببین
از که بگریزیم از خود این محال ******** از که برتابیم از حق این و بال
لحظه و ساعت عمر من تويي
تو كه نيستي من زمانو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
فالاي جور واجور رو نمي خوام
نامه هاي راه دور و نمي خوام
واسه چي برم ستاره بچينم
ماه من تويي كه نور و نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
آذر و خرداد و تير نمي خوام
آدماي سر به زير نمي خوام
من خودم تو چشم تو زندونيم
حق دارم بگم ، اسيرو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
من مانده ام تنهاي تنها...من مانده ام تنها ميان سيل غم ها...
آبها از اسيا افتاده ليك
باز ما مانديم و خون اين و آن
ميهمان باده و افيون بنگ
از عطاي دشمنان و دوستان
آبها از اسيا افتاد ليك
باز ما مانديم و عدل ايزدي
وانچه گويي گويدم هر شب زنم:
باز هم مست و تهي دست آمدي ؟
یار کرد او عشق درد اندیش را *********** کلب لیسد خویش ریش خویش را
عشق را در پیچش خود یار نیست ******** محرمش در ده یکی دیار نیست
نیست از عاشق کسی دیوانه تر ********* عقل از سودای او کورست و کر
رو به روي آينه مي ايستم!
مي گويم: زنبور ِ گزنده ي اين همه انتظار،
كلاغ ِ سق سياه اين همه غصه!
و كسي در جواب ِ گفته هاي من «پر!» نمي گويد!
تكرار ِ آن بازي،
بدون ِ دست و صداي تو ممكن نيست!
پس به پيوست تمام ِ ترانه هاي قديمي،
باز هم مي نويسم:
برگرد!?
دل را میشکنی بگذار بروم اما نگو که مردی تا بروم...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
نامم زكارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل ديگرم
...
مي شنوم آِشناست
موسيقي چشم تو در گوش من
موج نگاه تو هم آواز ناز
ريخت چو مهتاب در آغوش من
مي شنوم در نگه گرم توست
گم شده گلبانگ بهشت اميد
اين همه گشتم من و دلخواه من
در نگه گرم تو مي آرميد
دخترك! جُز تو كه دستات واسه من مثل ِ وطن بود،
كي مي دون كه ترانه، زنده گي نامه ي من بود؟
كي مي دونه؟ كي مي خونه؟ چه كسي دل مي سوزونه؟
واسه اين شب پره يي كه، فكر ِ پروانه شدن بود!
من مث ِ دفتر ِ شعري كه نخونده بسته مي شه،
مونده بودم توي سايه، پشت ِ اين سدِ هميشه!
تو به من گفتي كه «-هستم!» من حصارم رُ شكستم.
اين نهال ِ پير در اومد، از تو گــُـلخونه ي شيشه!
معني ِ معجزه بودي، توي كــُـفران ِ علاقه!
هر نگاه ِ ساده ي تو واسه من يه اتّفاقه!
حالا دفترم رُ پر كن، از غزل هاي نگفته!
بذار از برق نگاهت، خورشيد از سكّه بيفته!
شبِ من ر ُ زير ُ رو كن، به آتيش بازيا خو كن،
كاري كن كه يخ نبندم تو ترانه هاي خفته!
روشنم كن تا بتابم رو به اين شباي تيره!
بذار از حناي چشمات، لحظه هام رنگي بگيره!
نقطه چينا ر ُ رها كن، چشماي بسته م ُ واكن،
بي تو يه بغض ِ قديمي توي حنجره ام اسيره!
معني ِ معجزه بودي، توي كــُـفران ِ علاقه!
هر نگاه ساده ي تو واسه من يه اتفاقه!
____________________
یغما گبرویی
هر چی باشه بازم همبازی کوچکت منم
باز من و تو و حالا دیگه عروسکت منم
با یه لبخند منو تا ستاره ها بردی و آه
توی تنهایی گذاشتی منو قلبم بی پناه
اما این سادگی قلبمو باور میکنم
مثل بچه ها تو رویا امشبو سر میکنم
...
مهم ولي تويي كه اسم نازت
با من يه جايي پشت آسمونه
اونا نمي دونن ستاره هامون
دوتاس ولي توي يه كهكشونه
اينو بخون تا دوباره بدوني
ديوونتم ، ديوونتم ، ديوونه
مرغان خيال وحشي من
تنها كه شدم برون بريزند
در باغچه ي شكفته ي شعر
با شوق و شعف به جست و خيزند
تا ميشنوند صوتي از دور
برگشته چو باد ميگريزند
بايد با ه مي داديد نه م
ـــــــــــــــــــــــ
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
فرانك خانم شعرتون كامله ؟
-------
محمد بدو اندرون با علي
هموان اهل بيت نبي و وصي
يه غزل شعر واسه تو من دارم آقا خوب ميدوني...جمعه ها منتظر ديدين روي ماهتم خوب ميدوني...
يادت مياد منتم رو كشيدي ؟
تا كه فقط بهت بدم نشوني ؟
يادت مي اد روي درخت نوشتي
تا عمر داري براي من مي خوني ؟
يادت مياد حتي سلام من رو
گفتي به هيچ كس نمي رسوني
حالا بيار عكسامو تا تموم شه
اگر كه وقت داري اگه مي توني
ـــــــــــــــــــــ
سامان منظورت چيه ؟
چرا با د شعر ندادي
يك قسمت معني دار شعرا توي مشاعره مي نويسن نه همه اش را اين شعر از شاملو بود طولاني هم هست اون كه من نوشتم يك كميش بود
ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدي
در ميان من و لعل تو حكايتها بود
ياد باد آن كه خرابات نشين بودم و مست
وان كه در مجلسم امروز كم است آنجا بود
دردم تمام نشد آمدي عمو...چونكه دردي دگر به جانم زدي عمو...
و من
به دیدن تو
چنان در باد می نگرم
که باد از کنارم
می گذرد
بی آنکه من ببینم
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود.
و من
به دیدن تو
چنان در باد می نگرم
که باد از کنارم
می گذرد
بی آنکه من ببینم
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود.
تکراری ......
!!!
........
در دلم بود كه جان بر تو فشانم روزي
باز در خاطرم آمد كه متاعيست حقير
روح بزرگت را
نوازش
آمده ام
تا آنچه در دل دارم
با تو بگویم
آمده ام
تا دستت را بر روی قلبم نهی
و رایحه درد را
بشنوی
تا دیگر از پیشم
نروی
آمده ام
با یک سبد گل سرخ
و
یک قاصدک تنها
در مسیر باد.
دست گذاشتم رو يكي كه يك فشون خاطر خواشن
همشون هنر دارن ، يا شاعرن يا نقاشن
يا كه پشت پنجرش با گريه گيتار مي زنن
يا كه مجنون مي شنو تو كوچه ها جار مي زنن
دست گذاشتم رو كسي كه عاشقم نمي دونست
سر بودم از خيليا و لايقم نمي دونست
تو خوش مي باش با حافظ برو گو خصم جان ميده
چو گرمي از تو مي بينم چه باك از خصم دم سردم
مهتاب بنور دامن شب بشکافت
می نوش، دمی خوشتر از اين نتوان يافت