يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر يک ساعته عمری که در او داد کند
(آدم وقتي شعر ميخونه يه جورايي احساس آرامش ميكنه)
Printable View
يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر يک ساعته عمری که در او داد کند
(آدم وقتي شعر ميخونه يه جورايي احساس آرامش ميكنه)
در شاهراه جاه و بزرگي خطر بسي است
آن به كزين گريوه سبكبار بگذري
سلطان و فكر لشكر و سوداي تاج و گنج
درويش و امن خاطر و كنج قلندري
نقل قول:
نوشته شده توسط Dianella
سلام
امیدوارم که از دست من ناراحت نباشید
من با اون قسمت حرفتون کاملا موافقم و اصلا برای همین
این تاپیک رو ایجاد کردم وگرنه همون تاپیک قبلی که بود
اینی که یه شعر رو کامل بنویسیم
و یا اینکه شعری که به نظرمون زیبا میاد و بنویسیم
این خودش زیبایی این تاپیک رو زیاد میکنه
ولی این که برای مشاعره دوتا شعر گفته بشه
به نظر من زیاد جالب نیست
البته من هم قصدی نداشتم
و میدونم که این کار رو به خاطر بچه ها و
یا اینکه تکراری نباشه میکنید
اگه دوست داشته باشید میتونید به این کار ادامه بدید
شما ازاد هستید
من هم فقط نظر شخصی خودمو گفتم
موفق باشید
... اینم برای ادامه مشاعره
ياري كن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد كه تراود در ما ، همه تو.
ما چنگيم: هر تار از ما دردي ، سودايي.
زخمه كن از آرامش ناميرا ، ما را بنواز
باشد كه تهي گرديم ، آكنده شويم از والا "نت"
خاموشي.
آيينه شديم ، ترسيديم از هر نقش.
خود را در ما بفكن.
باشد كه فرا گيرد هستي ما را ، و دگر نقشي
ننشيند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته كن از بي شكلي ، گذران از مرواريد زمان و مكان
باشد كه بهم پيوندد همه چيز ، باشد كه نماند
مرز، كه نماند نام.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما را گذاشتي و برفتي از اين ديار
اكنون چگونه مهر تو از دل برون رود؟
دلايل قوي بايد ومعنوي
نه رگ هاي گردن به حجت قوي
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
دل گفت كه فروكش كنم اين شهر به بويش
بيچاره ندانست كه يارش سفري بود
منظور خردمند من آن ماه كه او را
با حسن ادب شيوه صاحب نظري بود
...
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
ممـنــون :)
مـیـثــم
دستي افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد ، هر قطره شود خورشيدي
دستي افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد ، هر
قطره شود خورشيدي
باشد كه به صد سوزن نور ، شب ما را بكند
روزن روزن.
ما بي تاب ، و نيايش بي رنگ .
از مهرت لبخندي كن ، بنشان بر لب ما
باشد كه سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو.
ما هسته پنهان تماشاييم.
ز تجلي ابري كن ، بفرست ، كه ببارد بر سر ما
باشد كه به شوري بشكافيم ، باشد كه بباليم و
به خورشيد تو پيونديم.
ما جنگل انبوه دگرگوني.
از آتش همرنگي صد اخگر برگير ، برهم تاب ، برهم پيچ :
شلاقي كن ، و بزن بر تن ما
باشد كه ز خاكستر ما ، در ما، جنگل يكرنگي بدر
آرد سر.
چشمان بسپرديم ، خوابي لانه گرفت.
نم زن بر چهره ما
باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم ، و شود سيراب
از تابش تو ، و فرو افتد.
بينايي ره گم كرد.
ياري كن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد كه تراود در ما ، همه تو.
ما چنگيم: هر تار از ما دردي ، سودايي.
زخمه كن از آرامش ناميرا ، ما را بنواز
باشد كه تهي گرديم ، آكنده شويم از والا "نت"
خاموشي.
آيينه شديم ، ترسيديم از هر نقش.
خود را در ما بفكن.
باشد كه فرا گيرد هستي ما را ، و دگر نقشي
ننشيند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته كن از بي شكلي ، گذران از مرواريد زمان و مكان
باشد كه بهم پيوندد همه چيز ، باشد كه نماند
مرز، كه نماند نام.
اي دور از دست ! پر تنهايي خسته است.
گه گاه ، شوري بوزان
باشد كه شيار پريدين در تو شود خاموش.
باشد كه شيار پريدين در تو شود خاموش