زيبا بودنقل قول:
مرسي
Printable View
زيبا بودنقل قول:
مرسي
گاهي اوقات
به سادگي بادي كه مي وزد بي بهانه
و مي پراكند تجمع بيجان برگها را
چشمانم طور ديگري مي بينند
و من ناگهان غرق تو مي شوم
همه چيز رويايي
همه چيز رنگ حيرت مي گيرد
مثل لحظه ي تولد يك ستاره است:
دورتر از آن است كه باورش كني
اما هميشه مي دانستي
كه به اندازه وجود تمام آن كورسو هاي ضعيف
آن عظمت حيرت انگيز هم
حقيقت دارد!
عاشقم من عاشق ترینم
آرزومندم دل بسته ترینم
تا به مهرت آرام گیرم
یا به غمت بی جان گردم
در شب آرزوها
سكوت مي كنم
مي دانم تمام آرزوهاي مرا
تو آرزو كرده اي!
خواهش می شه :11:نقل قول:
_______________
تندیس بلوری که از تو
در ذهن خود ساخته بودم
شکست و فرو ریخت
تلاش می کنم دوباره بسازمش
نه آن طور که می خواهم
همان طور که هستی!
شب که می شود
چقدر دیر
در تنهایی
خود را پیدا می کنیم
و چقدر زود
فردا می شود
و دوباره
خود را گم می کنیم
در هیاهوی نگاه ها، نفس ها
و آن هنگام
شب که می شود
در تنهایی
چقدر دیر
خود را پیدا می کنیم!
سحر قره داغی
پشت خم كوچه
سايه اي ايستاده است
باد كه مي وزد
با هياهوي برگهاو شاخه ها
سايه مي لرزد
كنده مي شود از زمين خاكي كوچه
مي گذرد از كنار جوي كوچكي كه شادمانه
در كنار هر خانه اي تقسيم شده است
و كودكاني كه در كنار آخرين اشعه هاي غروب
معصومانه گرد هم جمع شده اند
سايه كنده مي شود
همراه غوغاي باد و برگها
هنوز هم گاهي بهانه اي براي حيرت كردن هست:
سايه اي را ديدم امروز
كه لبخند زنان
برفراز خوشبختي كوچه
پرواز مي كرد!
نگاه چلچله را هیچکس نمی فهمد
سکوتِ پُر گِله را هیچکس نمی فهمد
سَماع و چرخ ِ تو بالایِ دار پُر معناست
شراب و سلسله را هیچکس نمی فهمد
کویر ِ فاصله بین خدا و دل جاریست
خدا و ... فاصله را هیچکس نمی فهمد
چقدر قافله ی عشق بی صدا مانده است
عبور ِ قافله را هیچکس نمی فهمد
به هفت شهر ِ جنون هیچ کس نخواهد رفت
که هفت مرحله را هیچکس نمی فهمد
نه ... دست های دعا را دلی نمی گیرد
نماز ِ نافله را هیچکس نمی فهمد
و عشق مساله مبهمی است اینجا، وای...
که حل ِ مساله را هیچکس نمی فهمد
شروع زلزله ام، اتفاق می افتم
شروع زلزله را هیچکس نمی فهمد
(ناصرندیمی)
بخار می شود
خاطره
ابر می شویم
من و تو
تو می شوی باران
من می مانم .
تا دوباره بیایی
دستانم را می گذارم در باد
وچشمهایم را
می سپارم به آسمان .
گفت برمیگردم،
و رفت،
و همهی پُلهای پشتِسرش را ويران کرد.
همه میدانستند ديگر باز نمیگردد،
اما بازگشت
بیهيچ پُلی در راه،
او مسيرِ مخفیِ بادها را میدانست.