مرا ز کیش محبت همین پسند افتاد
که گر چه هست سد آواز سرگرانی نیست
تو خون مردهی وحشی چرا نمیریزی
بریز تا برود ، آب زندگانی نیست
سلام. چطوری اخوی؟
Printable View
مرا ز کیش محبت همین پسند افتاد
که گر چه هست سد آواز سرگرانی نیست
تو خون مردهی وحشی چرا نمیریزی
بریز تا برود ، آب زندگانی نیست
سلام. چطوری اخوی؟
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
قربانت.تو چطوری
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
اثر شیوهی منظور کند هر چه کند
میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست
مرسی. صندلی چطوره؟
تو را گفتم كه: مشنو گفت بد گوي
عليرغم من مسكين شنيدي
مرا گفتي: رسم روزيت فرياد
عفا الله نيك فريادم رسيدي!
دمي از پرده بيرون آي، باري
كه كلي پرده صبرم دريدي
هم از لطف تو بگشايد مرا كار
كه جمله بستگيها را كليدي
نخستم برگزيدي از دو عالم
چو طفلي در برم ميپروريدي
لب خود بر لب من مينهادي
حيات تازه در من ميدميدي
خوشا آن دم كه با من شاد و خرم
ميان انجمن خوش ميچميدي
ز بيم دشمنان با من نهاني
لب زيرين به دندان ميگزيدي
چو عنقا، تا به چنگ آري مرا باز
وراي هر دو عالم ميپريدي
مرا چون صيد خود كردي، به آخر
شدي با آشيان و آرميدي
تو با من آن زمان پيوستي، اي جان
كه بر قدم لباس خود بريدي
از آن دم بازگشتي عاشق من
كه در من روي خوب خود بديدي
من ار چه از تو ميآيم پديدار
تو نيز اندر جهان از من پديدي
مراد تو منم، آري، وليكن
چو وابيني تو خود خود را مريدي
گزيدي هر كسي را بهر كاري
عراقي را براي خود گزيدي
فخر الدين عراقي ( قرن هفتم )
کماکان خوبه
یک خندهی رسمی ز تو ننهاده ذخیره
این چشم به حسرت نگرانی که مرا هست
زایل نکند چین جبین و نگه چشم بر
لطف نهان تو گمانی که مرا هست
دستي افشان
تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد هر قطره شود خورشيدي
باشد که بصد سوزن نور شب ما را بکند روزن روزن
ما بي تاب و نيايش بي رنگ
از مهرت لبخندي کن بنشان بر لب ما
باشد که سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو
ما هسته پنهان تماشائيم
ز تجلي ابري کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوري بشکافيم باشد که بباليم و بخورشيد تو بپيونديم
هر سونام رشته کن از بي شکلي
گذران از مرواريد زمان و مکان
باشد که بهم پيوندد همه چيز باشد که نماند مرز که نماند نام
اي دور از دست پر تنهايي خسته است
گهگاه شوري بوزان باشد که شيار بريدن در تو شود خاموش
***
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
همینی که تو شعر گفته را داری محمد؟
دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هوشياران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بيداران
الا اي باد شبگيري بگوي آن ماه مجلس را
تو آزادي و خلقي در غم رويت گرفتار
گر آن عيار شهر اشوب روزي حال من پرسد
بگو خوابش نمي گيرد به شب از دست عياران
چند پیاله میخوای؟
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
هرچی بیشتر بهتر. اوضاع خرابه
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
حديث آرزومندي که در اين نامه ثبت افتاد همانا بيغلط باشد که حافظ داد تلقينم
میری بقالی سر کوچه باهاش درمیون میزاری.5 دقیقه ای کارت حله(بقالی های ما که اینطورین)