آیا
کانسوی دانستن
دردی انداخته باشد چنگ
با دل این بیدردان ؟
- بیدردان ؟
- آری :
اینچنین ، از دور که بینی شان ، پنداری .
سلام
Printable View
آیا
کانسوی دانستن
دردی انداخته باشد چنگ
با دل این بیدردان ؟
- بیدردان ؟
- آری :
اینچنین ، از دور که بینی شان ، پنداری .
سلام
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
ای نور ديده صلح به از جنگ و داوری
نيل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوری
یادته مشروط دوست داشتن تو شدم یه عمر ؟
هنوزم کامپیوتر داره برام تک می زنه
حالا که گذشت و رفتی و منم تموم شدم
مث تو کی آدمو جای عروسک می زنه ؟
هوای منزل يار آب زندگانی ماست
صبا بيار نسيمی ز خاک شيرازم
سرشکم آمد و عيبم بگفت روی به روی
شکايت از که کنم خانگيست غمازم
می دونم نمی شه سرنوشت ما یکی باشه
تو می گی آدم عاقل که خطا نمی کنه
نه دلت تنگه واسم نه حرفی داری بزنی
آخه سنگم با شیشه اینجوری تا نمی کنه
چرا شیراز زیر خط دار شد ؟مشکوکی
هميشه پيشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
خواستم بگم شما ماله اصفهانید؟!!!
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان کشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
جدی ؟
مطربان رفتند و صوفي در سمــــــــاع *** عشق را آغاز هست، انجام نيست
جدی(با لحن تعجبی بخون)
تو یک نفری ... نه ! بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
يک نظر بر يــــــــار کردم يار ناليدن گرفت
يک نظر بر ابـــــــر کردم ابر باريدن گرفت
يک نظر بر باد کــــــردم باد رقصيدن گرفت
يک نظر بر کوه کـــــردم کوه لرزيدن گرفت