ای چهره ی زیبای تو رشک بتان آذری
اي چهره ي زيباي تو رشک بتان آذري
هر چند وصفت مي کنم در حسن از آن زيباتري
هرگز نيايد در نظر نقشي ز رويت خوبتر
حوري ندانم اي پسر فرزند آدم يا پري؟
آفاق را گرديده ام مهر بتان ورزيده ام
بسيار خوبان ديده ام اما تو چيز ديگري
اي راحت و آرام جان با روي چون سرو روان
زينسان مرو دامن کشان کارام جانم مي بري
عزم تماشا کرده اي آهنگ صحرا کرده اي
جان و دل من برده اي اينست رسم دلبري
عالم همه يغماي تو خلقي همه شيداي تو
آن نرگس رعناي تو آورده کيش کافري
خسرو غريبست و گدا افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوي غريبان بنگري
«امیرخسرو دهلوی»
گر دل شیر نداری سفر عشق مرو ... چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش - هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ...
سلام ...
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی ، خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی ، اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست که بر سینهی خاک است
در سایهی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تله ماریست که در خواب کمین است
در هر قدمت خار ، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار ، هر ثانیه صد بار
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمهای آنجاست
گفتی چو شدی تشنهترین ، قلب تو دریاست
گفتم که در این راه ، کو نقطهی آغاز
گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
.