بُغـــض ِ این روزهایـــم - آسمـــــــانی - می خواهــــد به - وُسعَــــتِ - دَستانِ - تــــــــو - بـــرای باریدن . .
بُغـــض ِ این روزهایـــم - آسمـــــــانی - می خواهــــد به - وُسعَــــتِ - دَستانِ - تــــــــو - بـــرای باریدن . .
سر اردات ما و استان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود اردات اوست
بر برگ برگ درخت پشت پنجره
شبنم یاد تو نشسته است
من تشنه ام ...!
اما...
شبنم کافی نیست!
یک رود جــــ ـــاری می خواهم
چیزی مثل حضور تــــــــو ...!
میگویند زمان "طلاست"
اما
من چشیدم...
دروغ میگویند
زمان..."آتش " است
......گذرا نیست....
ثانیه به ثانیه اش میسوزاند
و تا به شعله ات نکشد نمیگذرد...
خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند
دهانـــــت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم !
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
اگه لب تر کنم از روزگارم.
میفهمی سخت محتاج بهارم
میفهمی گریه هام دست خودم نیس
من این حس نجیبو دوس دارم
اگه لب تر کنم از آه سردم
میتونی حس کنی دنیای دردم
میتونی از روی تنهاییم بفهمی
که من جای کسی را تنگ نکردم
دو دل بودم برم یا نه بمونم
عصای رفتنم یاری نمیکرد
کسی از روی احساس ترحم
برای موندنم کاری نمیکرد
در نگاه ات همهی مهربانیهاست:
قاصدی که زندگی را خبر میدهد.
و در سکوتات همهی صداها:
فریادی که بودن را تجربه میکند
شبیه قطره بارانی که آهن را نمیفهمد ؛
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمیفهمد
نگاهی شیشهای دارم، به سنگ مردمکهایت
الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمیفهمد ...
هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمیفهمد !!!
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمیفهمد...
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر ؛
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمیفهمد...
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو میگویم ؛
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمیفهمد!
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم ...
کسی من را نمیفهمد، کسی من را نمیفهمد ...