-
من و آوارگی تا پای مردن همسفر هستیم
که مجنون را دل لیلی، بیابانگرد می خواهد
« مهدی عابدی »
هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم
انعکاس غــــم ما هست گـــرش هست صدایـــی
« عماد خراسانی »
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بُوَد کـز ما خــدا بـرگشته است
« اشراق اصفهانی »
مشيرالملك شيرازي :
آرام و عافيت را، گر كس نشانه جويد
آن دردَمِ نهنگست، اين در دهان اژدر
طاهر وحيدالزماني :
آرزو در طبع پيران، از جوانان هست بيش
در خزانْ يك برگ، چندين رنگ پيدا ميكند
سنجان خوافي :
از مرگ مينديش و غمِ رزق مخور
كاين هر دو، به وقتِ خويش ناچار رسد
------------------------------
احسان :
از مكافات عمل هيچكس ايمن نبود
هر كه را شحنه رها كرد، خدا ميگيرد
صائب تبريزي :
از هستي ِ دوباره به تنگاند عارفان
تو سادهلوح، طالبِ عمر دوبارهاي
سليم تهراني :
اگر به ميكده منصور بگذرد، داند
كه هر كه هست در او، چند مَرده حلاجست
----------------------------------------------------
طالب آملي :
افروختن و، سوختن و، جامهدريدن
پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من آموخت
حكيم ابوالقاسم فردوسي :
اگر چرخ گردون كشد زينِ تو
سرانجام خشتست، بالين ِ تو
--------------------------
راقم مشهدي :
اگر چه فرش من از بورياست، طعنه مزن
چرا كه؟ خوابگه شير در نيستانست
-
واگر به نگاهی ببری هزار ها دل
نرسد بدان نگارا! که دلی نگاهداری
« شهریار »
----------------------------------
نیروی عشق بین که در این دشت بی کران
گامــــــی نرفته ایم و به پـایـان رسیـده ایم
« نشاط اصفهانی »
-
غروب و سوختن ابر و من تماشایی ست
ولــی مبــاد تو این گونه شعله ور باشی !
« محمد علی بهمنی »
--------------------------------------------
ناز بر من کن که نازت می کشم تا زنده ام
نیم جانی هست و می آید نیاز از من هنوز
« وحشی بافقی »
-
کــویـرم ، پر از تشنگـی ، با تـو امــــا
پر از چشمه سارم ، چرا باورت نیست؟
« سهیل محمودی »
---------------------------------
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تورفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
« فاضل نظری »
-
هلالي جغتائي :
آئينه را بگير و تماشاي خويش كن
سوي چمن به عزم تماشا، چه ميروي؟
-----------------------------------
بيدل :
آبرو خواهي، مقيم آستان خويش باش
اشك را از ديده پا بيرون نهادن خواري است
-
سعدي :
آتش از خانهي همسايهي درويش مخواه
كآنچه بر روزن او ميگذرد، دودِ دل است
-------------------------------------------
مهدي سهيلي :
آتش بگير، تا كه بداني چه ميكشم
احساسِ سوختن، به تماشا نميشود
-
كليم كاشي :
آتش دوزخ ز ما، تردامنان رنگي نداشت
آنچه ما را سوخت آنجا، خجلتِ تقصير بود
------------------------------------------
مردمي مشهدي :
آدمي بايد كه بيحالت نباشد هيچگاه
گر لبِ خندان نباشد، چشم گريان هم خوشست
-
صائب تبريزي :
آدمي پير چو شد، حرص جوان ميگردد
خواب در وقت سحرگاه، گران ميگردد
--------------------------------------
سرخوش لاهوري :
آدمي را دشمني بدتر نميباشد ز مال
مغز، آخر بر شكستن ميدهد بادام را
-
سالك يزدي :
آشنائي كهنه چون گرديد، بي لذت بُوَد
كوزهي نو، يك دو روزي سرد سازد آب را
-
حافظ :
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا، به سلامت دارش