قلب سگی - میخاییل بولگاکف
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قلب سگی
میخاییل آفاناسییویچ بولگاکف
Heart of a Dog
Mikhaíl Afanasyevich Bulgakov
مترجم: آبتین گلکار
چاپ اول: 1391
تعداد صفحه: 192
اندازه: جیبی
ترجمه شده از زبان اصلی (روسی)
قیمت: 5000 تومان
انتشارات: ماهی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.................................................. .....................
کتاب قلب سگی سالها پس از مرگ نویسنده و از روی نسخههای دستنویس او به چاپ رسید، چون عملن جایی برای چاپ این کتاب کاملا سیاسی وجود نداشت
نویسندهای که اون رو بیشتر با "مرشد و مارگریتا" میشناسیم و در طول زندگی اینقدر اذیت شد که شخصا نامهای به زمامداران و استالین نوشت و خواست که یا بگذارند به کشور دیگری بره و یا اجازه نوشتن داشته باشه.
با اولی که موافقت نشد ولی با دومی موافقت شد البته محدود
این داستان بلند اینگونه آغاز میشود:
عو-وو-و-و-و-عوعو-عوو-عوو! آهای، مرا نگاه کنید، من دارم میمیرم! باد از شکاف زیر در برای من مرثیه سرمیدهد و من هم همراه آن زوزه میکشم. از دست رفتم، نابود شدم! مردک بیهمهچیز با آن کلاه کثیفش، همان آشپز غذاخوری عمومی کارمندان شورای مرکزی اقتصاد مردمی، به من آبجوش پاشید و پهلوی چپم را حسابی سوزاند. عجب آشغالی، تازه پرولتاریا هم هست! خدای بزرگ، چقدر درد میکند! آبجوش تا مغز استخوانم را سوزاند. حالا زوزه میکشم، زوزه میکشم، زوزه میکشم، ولی مگر زوزه کشیدن کمکی میکند؟
قلب سگی رو که خوندم از نظر جو سنگین و کم و بیش مشابهی که بین این دو هست حسی پیدا کردم کمی مشابه با مسخ کافکا
داستان کمی حالت طنز داره و ابتدا شما رو میخندونه ولی هر چه جلو میریم شما رو خواهد ترساند
داستان سگی که بشدت مورد بی رحمی قرار میگیره
سگی که در نظرش رفتگرها و بدتر از اون دربانها بدترین انسانها هستند
دکتری اون رو به ساختمونش میبره و طی عملی غده هیپوفیز و جنسی مرد جوانی که به تازگی مرده رو به اون سگ پیوند میزنه
بعد از عمل سگ یا همون شاریک به تدریج تبدیل به ...
بیژن و بنفشه/ جعفر مدرس صادقی
روايت زندگانی دو پسر که زمانی دوستان صميمی يکديگر بوده اند و بعد از 27 سال دوباره يکديگر را ملاقات می کنند. 27 سالی که يکی از دو دوست از کشور خارج شده است و حتی برای مراسم مرگ مادرس نيز به ايران نيامده و اکنون که پا به ايران گذاشته برای مشخص کردن سهم ارث و ميراث خود است. داستان بيژن و بنفشه به خوبی کاراکتر های کم خودش رو تعريف کرده و آنها را در موقعيت های زندگی قرار داده است و خواندنش به دوستان توثيه ميشه چون هم داستان نسبتا کوتاهی هست و هم روان.
کلهٔ اسب/ جعفر مدرس صادقی
کله ی داستانی تلخ از رابطه عاشقانه يک دختر کرد و مردی جوان است. جهان دختر نوزده ساله ای است که تمام آمال و هدفش پيوستن به حزب های مبارز کردستان در سال های اوليه انقلاب است اما هم اکنون برای ملاقات برادرش که از بيماری روحی و روانی رنج می برد به تهران آمده است و روزی در پارک با مردی به نام کسرا آشنا می شود. کسرا جوانی متاهل و بيکار است که خرج زندگی اش را همسر معلمش می پردازد و تفريح کسرا آمدن به پارک و ديدن بچه های درون آن آست. در روزی کسرا با جهان سر صحبت را در پارک باز می کند و با او به گشت و گزار درون پارک و جاهای ديگر می پردازد و در حين گشت و گزار جهان از آرمان هايش می گويد از اينکه دوست دارد يا نقاش شود يا دندانپزشک و يا نقاش شود يا پارتيزان او از کردستان می گويد از اينکه آرزويش اين است که او هم پارتيزان بشود و همانند خيلی از همشهريانش دست به مبارزه بزند اما کسرا در مقابل تمام صحبت های پر شور و انقلابی جهان عکس العملی آرام و عاقلانه انجام می دهد و می گويد همه ايرانی هستيم و همه بايد با هم متحد باشيم. رابطه کسرا و جهان با رفتن جهان به شهرش کمی پيچده تر می شود و جهان برای ديدن او به زادگاه جهان می رود و داستان های تلخی در اين رفتن و رفت و آمد های بعدی اتفاق می افتد. نويسنده به خوبی توانسته بود شخصيت انسان های احساسی را ترسيم کند انسان هايی که از روی احساس و با آرمانی پوچ به دنبال مبارزه هستند اما پس از پيوستن به خطوت مبارزه متوجه می شوند که مبارزه آنان مبارزه ای بی هدف و ساختارهای تشکيلاتی، ساختارهايی به دنبال قدرت هستند و تنها دليل پيوستن آنان به اين تشکيلات نا آگاهی و خامی آنان است. در داستان کاراکتری به نام کسرا را می بينيم، انسانی که نه به دنبال خشونت است و نه به دنبال موج های انقلابی سالهای ابتدايی دهه 60، او انسانی است که با عقل و فکر خود عمل می کند اما در مواجه با جهان به دليل علاقه و عشقی که نسبت به او پيدا می کند مسير خود را تا حد زيادی گم می کند اما سعی دارد این مسیر رو بیش از این گم نکند. داستان کله ی اسب از آن داستان های آموزنده است که با ديدی بالا به اتفاقات ابتدايی انقلاب من الجمله حوادث کردستان نگاه می کند. پايان داستان که مربوط به سطرهايی هست که سربازان در کاميون در راه بازگشت از خطوت مقدم به خانه هايشان هستند پايانی اميدوار کننده و زيباست جايی که سربازان همه با هم همراه با راننده کردشان آوازی دسته جمعی ميخوانند آوازی که نشان دهنده اتهاد و همدلی مردم اين مرز و بوم است.
آن طرف خیابان/ جعفر مدرس صادقی
آن طرف خيابان مجموعه 4 داستان کوتاه به قلم جعفر مدرس صادقی است. داستان هايی با متد های دوستی و ازدواج. داستان اول با نام آن طرف خيابان که نام کتاب نيز می باشد داستان دختری نقاش است که وارد سومين دهه از زندگانی اش شده است اما هنوز در زندگی هنری خود با موفقيت پا پيروزی ايی روبرو نشده، دختر داستان در خانه ای مجردی که هزينه اش را مادر و سه خواهر مجرد او می پردازد زندگی می کند. داستان اول با دغدغه های يک هنرمند و مساله ازدواج و همچنين نقد روشنفکر نماها و هنرمند نماها طرف است و در داستان نقد سوزنده ايی نيز نسبت به روزنامه نگاران و منتقدانی که با نام مستعار مطالبشان را چاپ نمی کنند نيز شده است. داستان دوم به نام پدرها و پسرها داستان دو دوست و دو مرد است که سال های متمادی با همديگر رفت و آمدی داشته اند اما دست سرنوشت هر يک را از ديگری جدا کرده يکی در ميهن مانده و ديگری به کشوری غريب پناه برده است اين دو دوست پس از سال ها دوباره همديگر را می بينند و با خود ياد خاطرات شيرينی گذشته را زنده می کنند. درون مايه اصلی داستان ارزشمند شمردن دوستی ها و رفاقت هاست و همانطور که نويسنده در سطرهای پايانی داستان چندين بار متذکر می شود که هيچ چی مثل يک دوست قديمی نيست. داستان سوم با نام باغ مشير سر گذشت دو مرد پا به سن گذاشته را بيان می کند دو پيرمردی که روزگاری با هم همکار و دوست بوده اند و يکی از اين دو دوست تصميم دارد برای پسرش که تازه از مهاجرت برگشته دختر دوست ديگر را خواستگاری کند پس به همراه پسرش به ديدن خانواده دوست ديرين خود می رود و خاطرات گذشته را مرور می کند،خاطراتی شيرين اما زشت از رفتارهای نادرست دوست خود که فقط به دنبال منفعت و سود خود در رابطه با دوستانش بوده است. داستان چهارم با نام برای کسی حمام بسازم با نوعی روايت جالب بيان می شود مردی که تازه خواهرش ، همراه با خواهرزاده اش از اقامت در يک کشور خارجی برگشته اند در حال بيان خاطرات و اتفاقاتی است که در اين بازگشت صورت گرفته و آنها را برای دختر خود در يک نامه با زوگو می کند. بی عاطفه گی فرزند نسبت مادر و نقد برخی از تفکرات تعصب گونه درون اين داستان جا گرفته است.
شاه کلید/ جعفر مدرس صادقی
دو همشاگردی قديمی که زمانی هر روز همديگر را می ديدند و به هم کتاب قرض می دادند و درباره ی کتاب هايی که می خواندند با هم بحث می کردند و گاهی از شدت بحث کارشان به زد و خورد می کشيد، بعد از دبيرستان سال تا سال همديگر را نمی بينند(و اگر هم ببينند، تصادفی) و راهشان در زندگی از هم جدا می شود: يکی به دنبال گمشده ای می گردد که به هر کسی رو نشان نمی دهد تا با او درباره ی همه چی صلاح و مصلحت کند و ديگری خودش را توی آپارتمان کوچکی حبث کرده است تا رمانی درباره ی انقلاب بنويسد. دست روزگار پس از سالها آن دو را در برابر هم قرار می دهد: يکی دست از دنيا شسته است تا به ايده آل های زمان کودکی اش وفادار بماند و در رمانی که درباره ی انقلاب می نويسد حق مطلب را ادا کند و ديگری به دنبال يک شاه کليد می گردد - شاه کليدی که تا وقتی توی جيبت باشد، همه ی درد ها رو به رويت باز می شود. داستان شاه کليد يکی از بهترين های مدرس صادقی است داستانی که در نيمه اول بسيار ساده و روان بيان ميشود اما در نيمه پايانی داستان دچار تغیير سبک ميشود و نوعی فضای معما گونه و سورئاليستی به خود ميگيرد و به خوبی ما را در یک فضای چندگانه قرار میدهد.
چند روایت متعبر/ مصطفی مستور
مجموعه از 7 داستان کوتاه بود. مجموعه اي خيلی خوبی نبود و اکثر داستان های آن نه به نطرم فرم خيلی جالبی داشت و نه موضوع های مورد بحث در داستان ها خيلی خوب بيان شده بود. تنها داستانی که از اين مجموعه را پسنديدم داستان 6 با نام "کيفيت تکوين فعل خداوند" بود. داستان در مورد جوانی است که دچار شکست روحی عميقی شده است. او که در رشته الاهيات که آخرين رشته انتخابی دانشگاهيش برای ورود به دانشگاه بوده است تحصيل ميکند روزی در مواجه با کودکی دست فروش دچار شوکی عظيم ميشود. در ساعت های پايانی شبی کودک دست فروشی که در آن روز هيچ کدام از محصولاتش را نفروخته است از جوان داستان ما ميخواهد که يک دانه از محصولش را بخرد. داستان به خوبی سقوط روحی يک انسان را به تصوير کشيده است، انسانی که رشته تحصیليش مرتبط با خدا است اما با ديدين يکی از معضلات و نابرابری های اجتماعی دچار فروپاشی بزرگی ميشود که نميتواند پس از ديدن آن حادثه خود را از آن عذاب روحی نجات بدهد.
تهران در بعد اظهر/ مصطفی مستور
مجموعه اي از 6 داستان کوتاه بود. در کل داستان های مجموعه داستان های بدی نبودند و من از دو داستان اين مجموعه خوشم اومد. يکی داستان "تهران در بعد ازظهر" که در مورد انسان های ساکن در شهر شلوغ و پر حادثه تهران بود که داستان روايت های مختلفی از زندگی ساکنانی را روايت می کند. مثل زندگی فردی که همسرش سه سال قبل در يک جنايت کشته شده و در پی اين سوال است که اگر خدايی وجود دارد چرا اين اتفاق برای او که تاکنون هيچ خطايی انجام نداده است صورت گرفته يا زندگانی زن و مردی که به يکديگر نمی رسند. اکثر روايت های که در اين داستان مطرح ميشود روايت هايی غمناک است، روايت هايی که از شکست و سرخوردگی انسان های ساکن در شهر تهران صحبت می کند و روايت ها با بغض و اشک يکی از کاراکترها به پايان ميرسد. داستان ديگری که از اين مجموعه پسنديدم داستان "چند روايت متعبر در باره ی دوزخ بود". داستان در مورد دختری تن فروش است که قسمتی از سرگذشت خود را که از چه روزی شروع به اين کار کرد را بيان می کند. دختر داستان ما اما روزی در مواجه با يک مشتری اتفاقی عجيب برايش می افتد. مشتری با خواهش از او اسرار دارد که کاری انجام ندهد و فقط با هم صحبت کنند، صحبتی در مورد زندگی و شرايط آن. شايد نقطه جالب و قابل تامل اين داستان پايان جالب و شوکه کننده اش بود که واقعا هم از طرفی آدم را به فکر فرو ميرود که چقدر آدم ها در عين دوری به هم وابسته و نزديک هستند و از طرفی ديگر سرگذشت خيلی از آدم ها به يکديگر وابسته است.
عشق روی پیاده رو/ مصطفی مستور
عشق روی پياده رو بهترين مجموعه داستان کوتاهی است که از مصطفی مستور خواندم و اکثر داستان های آن را پسنديدم داستان هايی روان، تامل بر انگيز و دراماتيک. عشق روی پياده رو مجموعه اي از 12 داستان کوتاه است. در ادامه من 3 داستان از اين مجموعه رو که از همه بيشتر دوست ميداشتم معرفی ميکنم.
بعداظهر سبز
داستان در مورد نقاشی صاحب نام در يک شهر ايتاليا است که با کشيدن نقاشی چهره افراد کسب در آمد ميکند. روزی پيرمردی پيش اين نقاش می آيد و از او ميخواهد تصوير زنی جوان و زيبارو رو که در يک مسافرت چهره اش را ديده است ترسيم کند. پيرمرد که يک بار فقط چهره مورد نظر خود را ديده و آدرسی از آن زن ندارد سعی دارد با بدست آمدن تصوير بتواند آدرس آن زن را پيدا کند. نقاش در ابتدا کمی متعجب ميشود اما پس از اسرار پيرمرد شروع به کشيدن طرح می کند او تصاويری که از قبل از صورت زنان مختلفی کشیده است را در اختيار پيرمرد قرار ميدهد و از او ميخواهد با دقت به تصاوير نگاه کند و در فرصت ديگری به او بگويد که کدام اجزای صورت زن مورد نظر او شبيه به اين تصاوير است. پس از گذشت چندين ماه طرح زدن هنوز پيرمرد آن تحويری را که ميخواهد نمی يابد و تاکيد ميکند که چشم های آن زن در هيچ کدام از تصاوير کشيده شده درست نيست. روزی همسر آن پيرمرد به پيش نقاش می آيد. نقاشی که تمام کار خود را تعطيل کرده و در پی کشيدن آن چهره است چهره ای که بالاخره او چشمان مورد نظر را در آن کشيده، چشمانی که روموز زيبايی آن چهره را بر ملا کرده است. زن به نقاش ميگويد که شوهرش يک بيمار است و چندين سال است حتی از شهر خارج نشده که بخواهد چهره زنی جوان را ببيند و تمام حرف هايی که او ميزند به خاطر يک خواب است خوابی که او برای افراد ديگری نيز تعريف کرده است. اما جنون و زيبايی تصوير کشيده شده کار خود را انجام داده و تاثيری عميق و پايدار بر نقاش گذاشته تاثيری که نقاش کار و زندگی خود را رها ميکند و تصميم دارد با تصوير کشيده شده که در اختيارش است به دنبال زن مورد نظر برود.
عشق روی پياده رو
داستان زيبا از عشقی جاودان است. عشقی که عاشق آن از تمام دارايی هايش که کتاب هايش می باشد نيز برای رسيدن به معشوقش از آنها ميگزرد. نوع روايت داستان بصورت فلش بک هايی به گذشته و مرور خاطرات است. جوانی که تمام علاقه اش کتاب خواندن است و کتاب را برای اين ميخواند تا آدم ها را بفهمد. عاشق دختری ميشود. دختری که پس از اندکی آشنايی به بيماری ای سخت دچار شده و برادر و پدرش تمام دارايی هايشان را برای معالجه او پرداخته اند اما هزينه درمان او هنوز بصورت کامل تامين نشده و جوان داستان ما شروع به فروش تمام وجود و سرمايه اش يعنی کتابهايش ميکند تا شايد بتواند اينگونه معشوقش را نجات بدهد. داستان با صحنه ای از چاقو خوردن کاراکتر اصلی آغاز ميشود و تا زمين خوردن آن و ريختن خون اش بر روی کتاب هايی که بر روی زمين برای فروش گذاشته پايان می يابد و در حين اين آغاز و پايان فلش بک ها به گذشته صورت می گيرد و ما با کاراکتر داستانمان بيشتر آشنا می شويم و اين نوع روايت داستان البته نوعی جلوه خاص از زيبايی را به آن بخشيده است.
آرزو
از آن دسته داستن هايی آست که به شدت احساساتمان را بر انگيخته ميکند و شايد پايان داستان به گونه ای انفجاری ما را در غم عشق فرو ميبرد. داستان کودکانی است که در يکی از شهرهای مرزی ايران در آغاز جنگ هشت ساله دوران کودکی خود را سپری ميکنند. چيزی که اين داستان را از داستان های ديگر اين مجموعه متفاوت کرده است به جز اون پايان تکان دهنده اش، دقت جالبی است که نويسنده در وصف دوران کودکان در قالب تفريحات يا اسم های مستعاری است که به يکديگر لقب داده انده است.