با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست
کلنگ
Printable View
با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست
کلنگ
چو بگذشت از تیره شب یک زمان
خروش کلنگ آمد از آسمان
خواب
امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت
فلز
نه فلز و جواهر کاني
آشکاراي آن و پنهاني
کرامت
پیش تو از بسی شیدا میجست کرامتها
چون دید رخ ساقی بفروخت کرامت را
امروز
بیا با تو مرا کارست امروز
مرا سودای گلزارست امروز
دیروز
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در میدهد تا برکند از ما قبا
جزا
هیچ کردی به خیر اندیشه
که جزا از سپس نمیآید
خطا
خطا کردی به قول دشمنان گوش
که عهد دوستان کردی فراموش
چنبر
مثل زیرکان و چنبر عشق
طفل نادان و مار رنگینست
اعتقاد
تو بدان خدای بنگر که صد اعتقاد بخشد
ز چه سنی است مروی ز چه رافضی است قنبی
طلب
عمريست تا من در طلب هر روز گامي ميزنم
دست شفاعت هر زمان در نيک نامي ميزنم
شفاعت
که میرود به شفاعت که دوست بازآرد
که عیش خلوت بی او کدورتی دارد
مشاطه
داستانهای حماسی بسرود و بسزا
خاص فردوسی و آن همت یی همتا بود
کلک سحار نظامی به نگارين تذهيب
کلک مشاطه طبعی که عروس آرا بود
پند سعدی کلمات ملک العرش علا
غزل خواجه سرود ملا اعلا بود
تفنگ
.
تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار
من بیزارم از دیدار این خونبار نا هنجار
تفنگ در دست تو یعنی زبان آتش و اهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیاد کن
ندارم جز زبان دل زبان دل
دلی لبریز از مهر تو ای با دوستی دشمن
آهو
ای صید رخ تو شیر و آهو
پنهان ز کجا شود چنان رو
شیر
آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جنگل
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر ازاندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر آلود شکن گیسوی تو
موج دریای خیال...
گیسو
حصار قلعه باغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را
دوست
رسم ما آوارگان ترك وفا و دوست نيست
رسم ما دريادلان خشكيدن احساس نيست
ما محبت رابه نام دوست ارزان ميكنيم
تاصداقت زنده است ماهم رفاقت ميكنيم
رفیق
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
یار
گرچه ما را نكند دوست به پيغامي ياد
خاطر دوست عزيزست خدا يارش باد.
دیار
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد
دشمن
دوستان را می نپايد الفت و ياری ولی
دشمنان را همچنان بر جاست کيد و ريمنی
کاش بودند به گيتی استوار ديرپای
دوستان در دوستی چون دشمنان در دشمنی
نفرین
به ایوان خویش اندر آمد بلاش
نیارست گفتن که ایدر مباش
همیگفت بیرنج تخت این بود
که بیکوشش و درد و نفرین بود
عشق
هر چی عشقه توی دنیا
من میخواستم مال ما شه
اما تو هیچوقت نزاشتی
بینمون غصه نباشه
فک میکردم با یه بوسه
با تو همخونه میمونم
نمیدونستم منمیشه
اخه بی تو نمیتونم
گله میکنم من از تو
از تو که این همه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت
تو که هیچوقت نمیفهمی
مستی
مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند
این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم
دنیا
دنيا رو کولم مي گيرم
روزي صد دفعه مي ميرم
مي کنم ستاره ها رو
جلوي چشات مي گيرم
ساقی
ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا
که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا
بیزار
منم از جان خود بیزار بیزار
اگر باشد تو را از بنده آزار
عالم
زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
دوام
نیست بجز دوام جان ز اهل دلان روایتی
راحتهای عشق را نیست چو عشق غایتی
نفس
تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری
لشکر
از سوی دل لشکر جان آمدند
لشکر پیدا و نهان آمدند
ملک
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدارست
وظیفه
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبی
بوستان
خوش دار خاطری ز خزان ديده بلبلی
ای گل به شکر آنکه در اين بوستان گلی
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
فردا که رهزنان دی از راه ميرسند
آهنگر
.
هر لحظه مرا در پیش رخت
آیینه کند آهنگر من
جوهر
کسی کو جوهر خود را ندیدهست
کسی کان ماه از چشمش نهانست
حلقه
هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی
قمری باخبری درد دوایی عجبی
عطا