تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
Printable View
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تابو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
طالب لعل و گهر نیست و گرنه خورشید
همچمان در عمل معدن و کان است که بود
در مشاعره ت = ط
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
من این دلق ملمّع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
:31:
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که بَرَد باد غبارَم
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
ناوك غمزه بیار و رسن زلف كه من
جنگها با دل مجروح بلاكش دارم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند میرویم
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر كه ديد آن سرو سيم اندام را
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
در هجر تو گر چشم مرا آب نمانَد
گو خون جگر ریز که معذور نمانده است
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گداز عمر
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
در زوایای طربخانه ی جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آنگ سماع
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
The post reedited by NOKIA_n95
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
دلیلش دیگه به ما ربطی نداره.....نقل قول:
ولی نمیشه که به هر قانونی خواستین عمل کنین.....
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دوش اگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
موافقم . از این به بعد پستهای خلاف قانون مشاعره رو درنظر نمیگیریم.نقل قول:
==
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام
حقا كه مي نمي خورم اكنون و سرخوشم
مایهی خوشدلی آنجاست که دلـدار آنجاست
میکـنـم جـهـد که خود را مگـر آنجا فـکـنـم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبری ست کز آن شاخ نباتم دادند
در دل ندهم ره پس از اين مهر بتان را
مهر لب او بر در اين خانه نهاديم
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شراب خوار