چگونه بنویسم احساسی را كه گنگ و نا آشنا در من ریشه دوانده شاخ و برگهایش ذهنم را در بر گرفته جانم را تسخیر و همه باورهایم رابه سایه هایی از وهم تبدیل كرده است. هیچ نمیدانم در كجای این راه بی نشان ایستاده ام یك نگاه به پشت سر یك نگاه به پیش رو نه اطمینانی به درستی راه آمده نه امیدی به ادامه راه مانده نه میتوان ماند نه میتوان بازگشت ناگزیری از رفتن ، رفتن ، رفتن
